۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

غارتگران آگاهی



نمی‌دونم چی شد که همین‌طور بی‌اختیار رفتم نشستم پشت ساز
انگشتام مدت‌هاست کلاویه‌ها رو تجربه نکرده
خیلی دقیق‌ش می‌شه از وقتی پریا رفت کنسرواتوار موسیقی و مشق شبانه روزی مایه‌ی عذاب و
ساز رفت به اتاق پریا
شاید از همون‌وقت حتا دیگه روم نشده وقتی پریا هست، پشت ساز بشینم
نه چون سه می‌کنم
بالاخره این‌سال‌ها مام یه اختصاصی‌هایی داشتیم
که حتا اون دنیا و در عالم رویا با چشم بسته هم بنوازم
موضوع سر احترام و دادن شخصیتی بود که فکر می‌کردم وظیفه دارم ؛ بدم
یعنی موسیقی هم مثل عاشقی، به یمن، مادری
از سرمون افتاد
بعد از دقایقیی که می‌رفت، متوجه فاصله‌ی خودم با ساز شدم
در فاصله‌ی پریا نشسته بودم و باید اندکی هم خم می‌شدم و .... ارتباط همیشگی نبود
فقط یه نخود صندلی را کشیدم جلو
همه چیز حل شد و من به اندازه‌ی همیشه با ساز مرتبط بودم
این‌که باقی زندگی‌م رو چه‌طور بکشم جلو هم، حکایتی داره







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...