۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

همیشه حالا



نمی‌دونم از کی سرگردانی دوباره‌ام شروع شد!
یهو یه‌روز به خودم اومدم دیدم 
حیرونم، 
اونم بد فرم
از اون مدل حیرونی‌ها که یهو زیرپات خالی‌می‌شه و مثل، بین خواب و بیداری
سقوط می‌کنی پایین
منم افتاده بودم ولی به تهش نمی‌رسیدم
در نتیجه چون تا همون‌جاهاش بیشتر نخونده و بلد نبودم
سیستم هنگ کرده بود و فقط می‌دونستم باید به سکوت درونی برم
سکوت درون یعنی ان‌قدر در اینک و این‌جا حضور داشته باشی که هر تصویر برای اولین بار دیده بشه
تازه، زیبا، بی‌قضاوت و اطلاعات
سکوت، سرخوشی و شناوری
بارها می‌تونی رنگ آبی‌ای را ببینی که برای اولین بار است می‌بینی
چون تا پیش از حالا 
 در اینک و این‌جا 
شاهد این رنگ آبی با همین سایه روشن و
نور در این زاویه‌ نبودی
هرچه دیدی ، شده گذشته
و تو در اینک، زنگی را خواهی یافت
در ترس، گم می‌شویم، سقوط می‌کنیم تا ته اون‌جا که ازش بی‌خبریم
ولی منتظرش می‌شینیم
دعوت‌ش می‌کنیم
نگاه به در می‌دوزیم تا از در درآد
چون
هیچی نمی‌دونیم
همه‌ی درد ما از همان‌ چیزهایی‌ست که نمی‌دونیم
ولی چون فکر می‌کنیم می‌دونیم که البت اگر می‌دونستیم، چیزی سه نمی‌شد
و چون نمی‌دونیم از کاه کوه می‌سازیم و باهاش می‌ریم
باید در اینک به سر برد، در حالا









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...