۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

یه روز از صبح



ما آدمی‌م دیگه، مگه نه؟
گاهی خسته می‌شیم و کم می‌آریم
بالاخره گفتند پوست وگوشت و خون و رگ گردن
البته این قلم نه به معنای غیرتی که از بچه‌ها
به‌زور به‌گوش پسرهامون ‌می‌خونن
گردن از همون نوع اشاره شده‌ی الهی
نزدیک‌تر از رگ، گردن. 
همون‌جا 
خلاصه که هیچی از صبح دو جا و شاید هم سه جا باید می‌رفتم
همین‌که چشم باز شد فهمیدم امروز این‌کاره نیستم
دو جای دیگه هم بنده جای اول بود
تازه جای اول هم خودش واسه خودش معلوم نبود، باید می‌رفتم خبر می‌گرفتم که آمده یا نه
گو این‌که نیامده بود و همون بهتر که اصلا بیرون نرفتم
تا بعد که فهمیدم
ولی خب از خودم مثل تراکتور کار نمی‌کشم
وقتایی که روز روز من و حسم بالاست
چه بسا به قاعده گاو آهن هم کار می‌کنم
ولی 
کف دستی که مو نداره
بکن
فکر نکنی از اول انقدر آزاده و وارسته بودم
نه
برخی‌ها تون یادتو هست چه مشاجره‌ای داشتم
با خودم که از صبح خروس خون خانوم باشم
مثل......... آچار فرانسه 

اینام همون غیرت از نوع دیگر بود که از بچگی بارم شده بود

که مثل خر برم و لحظه‌ای هم متوقف نشم که از خانمی‌م کم می‌شه
ولی این‌که لحظه به لحظه خودم رو تعریفی نو کنم
از پرچین‌ها بپرم و به آزادگی فکر کنم
هرگز، نه!!!!!!!!!!







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...