فکر بد به سرتون راه ندید که دلخور میشم
از اول هفته به میمنت و مبارکی سرمای بدی خوردم و
بهیاد ایام جوانی و چنانکه افتاد و دانی
بعد عمری، تب هم کردیم و خلاصه
که اگر یه جفت شیش بیارم، تبم قطع میشه
مثل همه راه میافتم روی دوتا پام
خب پس چی فکر کردی؟
اگه قرار بود همهی لحظات زندگی نورانی و خوش بود
کسی نمیافتاد به فکر زندگی در لحظه ی اکنون
چه بسا همگی هر لحظه در اینک بودیم
اما از جایی که وقایع بیرون یکباره به سر آدم خراب میشه
وارد جنگ شدیم که در کدوم لحظه باشیم
چون در وقت ناخوشی این فورمول راه نمیده
خلاصه که زندگی رو نمیدونم باید چهطور نوشت که بشه زندگی؟
ضندگی؟ ذندگی؟ زندگی؟ ظندگی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر