تا وقتی یک وجب قدم بود، دل خوش بزرگی و وای به روزی که
اینا بذارن من بزرگ بشم.
به همه نشون میدم،
من کیام و چهطور خوشبخت میشیم
همینطوری یه وجب دو وجب ما رفتیم بالا و عنان به کف گرفتیم و زدیم به کوه
تا خوشبخت بشیم
همینکه یه سهچهار تا در بسته و قلوه سنگ سر راهم سبز شد
به یاد اولین گزینهی دم دستی، پل صراط
قصد به عبور از همهاش کردم
هر چه میرفتیم، مقصد و مقصود گم و گور تر میشد و
با حکمت الهی آشنا شدم
تا اون موقع با عظمت و مهر و خشم و چند وجهشان الهی آشنا شده بودم و روزگار بر این وجوه میافزود
کم کمک فهمیدم درهایی هستند که بستهاند و باید همیشه بسته بمانند
دستهایی هست که باید دور از هدف بمانند
خلاصه .... بسیاری در مسیر سبز میشد و به حکمت خدا میافزود
دیگه به نقطهای رسیدم که کل هوم از زندگی
به جز حکمت ایشان ندیدم
تمام این مدت
من کجا بودم؟
چند وقته که اینجا بروز نشده- برای ما فامیل های دورتنها دریچه ارتباطه و ایضا مایه نگرانی میشه- امید که همه چیز بر مدار سلامت و خوش وقتی باشه- ما یه همشهری که چه عرض کنم یه دوست بسیار نزدیک در قاسم آباد داریم که چند سالیه از همسرش خارجی اش جدا شده بود و برگشته بود ولایت بشدت از نسوان فراری- هفته پیش زنگ زده بود که چند وقته حالم خوب نیست و بی خوابم و چرا حالی از من نمی پرسی و این حرفا.... دیروز برام پیغام فرستاده که دارم دوباره ازدواج می کنم(البته ایشون براش عبارت دیگه ای بکار برده بود :))) ؟؟؟؟ منم این وسط هاج و واج که ای بابا این دکترا و دانشمندان کجا هستند بیان ببینند که علاج بی خوابی و نا خوشی کشف شد :)))))))
پاسخحذفآره همشهری. برای من هم تجویز کردن. اما خودش میشه درد دامن گیر. از درد ذهنی میگذره و بلای جون آدم میشه. یعنی فکر میکنم ازدواج فقط اولی. جواب داد؟ شانس آوردی و میتونی برای ایام پیری سرمایه گذاری کنی. نداد هم که میشی یا من یا اونایی که طی عمر چندین بله گفتن و باز برگشتن.
پاسخحذفاز برگشتش نمیترسم. از رسیدن به رهایی میترسم که در شرایط اکنون من به سرعت برق و باد راهی دیار باقی میشم تا یارو بخواد وقت متارکه مثل اولی از این گوش تا اون گوشم رو ببره. اولی نصفش رو برد تا خلاصم کرد، بعدی هم باقی رو میبره و تازه باید برم بسط بنشینم دم مسجد شاه گدایی. خلاصه که اما و اگر زیاد داره و کاش در تمام عمر به جای این همه هنر به یک زبانه بیگانه تسلط پیدا میکردم بلکه یکی از جنس اونور آبیها پیدا میکردم برای ادامهی عمر. وقتی هم که هنوز عقل نداشتیم و بهش فکر میکردیم و حوصله داشتیم دخترکان ماه رو هر چه نتونستن با پدر بکنند با من تلافی کردن و ماهم جرات نکردیم دست از پا خطا کنیم.
اینم از امروز مون که نه بچهای هست و نه ما مادریم. کسی هم تاجی به سرم نزد بابت هیچ یکی
خلاصه که همشهری درد یکی دو تا نیست. نمونهاش یک وبلاگ نویسی ساده که دیدی چه باهام کردن
اصولن به این نتیجه رسیدم از روز ازل حق هیچی نداشتم به جز حمالی