در عصر گودزیلا یکی حرفی زد که اونموقع معنیش رو نفهمیدم ولی کاش با آب طلا مینوشتم. با اجازه بزرگترها فرمودند:
مادر میخوای عروس این خل دیوونهها بشی؟
از حالا بهت گفته باشم، اونموقع که همه عاقل بودن و من زن اکبر آقا شدم، سیدها چهارشنبهها خل میشدن
حالا که همه خل شدن، اینها هفت روز هفته خل میشن
حالا حکایت منه
شب معمولیش که همه مثل آدم خوابند ، من بیدارم.حالا که دیگه فول مونه و باید تا صبح دنبال حلقه گمشدهء داروین بگردم
مشکلی که همیشه ایام بدر با منه. تا صبح نزنه نمیتونم بخوابو م یاد هر چی ندارم و دلم میخواد میافتم و بعد که کلی حالم گرفته میشه و از انرژی تهی. دیگه جونی نمیمونه تا اطلاع ثانوی دنبال نداشتهها باشم
اگه همه چی خوب باشه من حتی اگه شب نخوابم روز پر از انرژی ام....
پاسخحذفامیدوارم خوب باشی...