۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۴, جمعه

تلخ جمعه




هر چی باشه جمعه روز کار نیست. بخصوص حالا که خورشید به سمت مغرب می‌خزد و من ماتم غروب جمعهء بی‌عشق را گرفتم.
تلخی غروب جمعه را با هیچ چیز مگر فنجانی قهوهء سیاه نمی‌توان کمرنگ باید
باید تلخی جمعه را، با فنجانی قهوه قورت داد
همیشه آغاز ها شیرین و بدرودها تلخ. بین دو زمانی جمعه غروب تلخ‌ترین پایانی است که همیشه مرا به ناکجای اندوه جدایی می‌رساند
باز خوبه همیشه یک فردایی هست که هیچ معلوم نیست شبیه امروز باشد. فرداها با معجزات همراهند. به‌شرطی باورشان کنیم
خدایا باور معجزه را از من نگیر

۲ نظر:

  1. سلام. خوبی؟ جمعه ها مرده ها هم آزادن. کار کیلو چنده. بی خیال گلی. برو دنبال زندگی صفا سیتی
    روزهای هفته کار آخر هفته هم کار؟ خوبه هیچوقت معلم ما نبودی

    پاسخحذف
  2. خاله دلم خیلی گرفته...خیلی...
    انگار همه یه روزا قراره یک شنبه باشن...
    دلم خیلی تنگ شده...تنگه انی که خودم درا رو به روش بستم!!!
    پریااااااای دریا...من امشب.....:(:(:(

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...