۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۳, پنجشنبه

عشق را عشق است


کی می‌گه بده؟
خیلی هم خوبه. جسارت گفتن نداریم. باورها گرفته شده و عشق را در جوی آب ریختند
ذاتم با عشق جلا پیدا می‌کنه. با عشق، نه هوس
با عشق هنرمنده و خلاقیت داره
ذاتم، با عشق دنیا را دوست داره
مهم نیست دوستم داشته باشند یا نه. مهم اینه چون خودم رو دوست دارم، نمی‌تونم دیگران را باب نسبت و منفعت دوست داشته باشم . وحدت وجود را باور دارم و دنیا با کل آدم‌ها را با این تعریف نگاه می‌کنم. لرُیش می‌شه هستهء مرکزی خدا و ما انرژی های جدا شده از او هستیم
دیشب وقت نماز مغرب. روحم بی‌تاب بود و گریه داشت
دلتنگی خونه داشت
چیزی می‌دونست که من نمی‌فهمم. ولی، اگر تو هم از خونه دور بمونی بی‌قراری نمی‌کنی؟
مطمئنم از باب دوری است. وقت مرگ چنان شتابان از من دور می‌شد که کفش‌هاشم با خود نبرد. فقط شوق بازگشت بود. [ حس روز اول مدرسه، زنگ خونه و مامان که الان پشت در منتظره ] نه تعلقات خاطر را می‌خواست و نه حتی لحظه‌ای برای آخرین بار به جسمی که زندانش بودنگاه کرد. فقط شوق عشق تونست برش‌ گردونه
حالا تو فکر می‌کنی از پس چنین روحی چطور می‌شه برآمد؟

راستی فیلم مرد دویست ساله رو دیدی؟
معرکه است. برای عشق حاضر باشی دست از همهء آرزوها و حتی جاودانگیت بکشی؟
چون می‌فهمی زندگی بی‌عشق بی‌معناست
تازه یک آدم مصنوعی. ما دیگه کی هستیم که حاضریم عشق را فدای هر چیزی بکنیم؟

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...