۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

تنها


همه این والی‌لی و وامصیبتها بی‌مایه است
درد بزرگ اینه که ما نمی‌تونیم یادبگیریم چطور تنهایی زندگی کنیم؟
سخت تر از این وجود نداره. هر روز خودمون و گول می‌زنیم، امروز یه‌روز دیگه است که کمتر درد بکشیم. روزها از پی هم گذشت و هر شب تمرین می‌کنم چطور خودم و بفریبم که صبح را باور کنم
همه عمر پای پنجره نشستم، اما جرات نکردم بلند شم خونه را بروبم و یاد بگیرم چطور باخودم زندگی کنم
غبار تمام درزهای روحم را گرفته و احساس خفگی داره
انقدر چشم به آسمون دوختم که زمین از یادم رفت که بازی زندگی از یادم رفت
که، نپذیرم باید جرات کنم، باور داشته باشم
قرار است تنها زندگی کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...