پناه میبرم به خدا در فاصلة شک و ایمان
آخ. دو سه روزه گذشته مجالی شد تا من فارق از سرویس و هیاهو کمی با خودم مواجه بشم
واوووو
خدا رحم کرد امروز معجزه اتفاق افتاد
تاریک ترین لحظة شب. لحظة قبل از سپیده است. ترسهای انسانیم ورم کرد. دیروز و امروز که منهای نکبت بودم. یه چیزی تو مایههای سگ درمونده که از درد تو خودش مچاله شده بود و زوزة تاریک میکشید.
با آغاز صبح، همونطور یه چشی به دنیا نگاه کرد
حالا که از بالا نگاه میکنم، در تاریکی صراط معلق بودم. گاهی ایمانی نسیمی، نوری میرسید. کمی نفس میگرفتم
و به دقیقهای نمیرسید که تردیدها و ترسها و حتی خشم از خدا برمیگشت. هزاربار گفتم من منه حیونیه بیگناهم.
نکنه چشمات ضعیف بشه و با ایوب اشتباه بگیری. من مال این مدلا نیستم. یعنی خودت ظرفیتش رو درم قرار ندادی
هزار نقشه کشیدم. سیاه، سیاه
الان میدونم اگه یکیش رو کرده بودم. یا خشمی که باید کنترل میشد. اگر هاری میشد و میافتاد تو همه؟
زار میزدم و به عالم و آدم ناسزا میگفتم که انقدر در رنج،
بین
شک و ایمان بودم
آه ه ه
چه لحظة شیرینی بود درست یکربع بعد از آخرین عبور
آخ. دو سه روزه گذشته مجالی شد تا من فارق از سرویس و هیاهو کمی با خودم مواجه بشم
واوووو
خدا رحم کرد امروز معجزه اتفاق افتاد
تاریک ترین لحظة شب. لحظة قبل از سپیده است. ترسهای انسانیم ورم کرد. دیروز و امروز که منهای نکبت بودم. یه چیزی تو مایههای سگ درمونده که از درد تو خودش مچاله شده بود و زوزة تاریک میکشید.
با آغاز صبح، همونطور یه چشی به دنیا نگاه کرد
حالا که از بالا نگاه میکنم، در تاریکی صراط معلق بودم. گاهی ایمانی نسیمی، نوری میرسید. کمی نفس میگرفتم
و به دقیقهای نمیرسید که تردیدها و ترسها و حتی خشم از خدا برمیگشت. هزاربار گفتم من منه حیونیه بیگناهم.
نکنه چشمات ضعیف بشه و با ایوب اشتباه بگیری. من مال این مدلا نیستم. یعنی خودت ظرفیتش رو درم قرار ندادی
هزار نقشه کشیدم. سیاه، سیاه
الان میدونم اگه یکیش رو کرده بودم. یا خشمی که باید کنترل میشد. اگر هاری میشد و میافتاد تو همه؟
زار میزدم و به عالم و آدم ناسزا میگفتم که انقدر در رنج،
بین
شک و ایمان بودم
آه ه ه
چه لحظة شیرینی بود درست یکربع بعد از آخرین عبور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر