۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

توکلت علی الله


شب اگر وقت کنم باید سری به گوگل‌ارت بزنم. غلط نکنم جای خونة ما کمی تا قسمتی زیاد؛ سُر خورده باشه متمایل به سمت هالیوود
زندگی انقدر اکشن شده که دیگه یادم نمی‌آد چند ساله بودم؟
گور بابای سن و سال.کی‌ به کیه؟ تاریکیه
ما بگیم بیست سال. کی باور می‌کنه. ولی شما باور کن. صبح با رنگ رخسارة پریده پریسا که مثل مادر مرده‌ها گچی بود بیدار شدم. مثل بچگی گفت: پاشو، پاشو
ماشینم رو بردن
واویلا حالا این رو کجای دلم بذارم! بدترش این‌که کالبد اختریم هنوز برنگشته بود و داشت برای خودش پرسه می‌زد. فکر کنم یکربعی طول کشید تا برگشت و من فهمیدم، دیشب ماشین پریسا رو از دم در بردن
وای که چه گریه‌ای می‌کرد. خب آخه طفلی حق داره. ماشین اهدایی مامانم اینا نیست و نتیجة عرق جُبینه( جُوین) بین خاک و خل ساختمان و تیرآهن و تیرچه بلوکه
حالا ما هر چی می‌خواییم یه جوری ساکتش کنیم، می‌بینیم اصلا راه نمی‌ده . کمی دیگه اصرار می‌کردم. متهم ردیف اول بی‌شک خود خدا بود
نه‌اینکه پسر خالة منه! برای همین هرچی می‌شه نگاه چپ‌چپ به سمت نمایندة دائمی و ثابت اهالی این سرا منه بی‌گناه می‌افته
حالا هرچی قسم، آیه که بابا گریه نکن. پیدا می‌شه
باز زار می‌زنه. می‌گم به خدا توکل کن
وسط اشک و آه می‌گه: پس دارم چکار می‌کنم؟
می‌گم: توکل یعنی نباید الان زار بزنی. مطمئن بشین تا خدا خودش ترتیب پرونده سرقت رو بده
یه نگاه عاقل اندر چت بهم انداخت و با همه این‌ها اشک ها رو پاک کرد
ساعت سه هم ماشین در جنوب شهر پیدا شد

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...