انقدر که همیشه لاف نترسی و شیر دلی زدم، معنای ترس و ترسیدن را از یاد بردم. فکر میکردم من، اونیام که تک و تنها شبهای بسیار در دل اون جنگل رستم و دیو سفید اینا میخوابم و از هیچی نمیترسم. جز، ترسناک دوپا
همینطور این راه را گرفتم و رفتم بالا. غافل از اینکه ترس اشکال مختلفی داره که میتونم به جرات بگم: بیشترینش را امشب در خودم کشف کردم
ابوی جان سرت بالا که بالاخره نمردم و یک چیزی کشف کردم
حالا مهم نیست که مصرف همگانی نداره و در جهت جامعة بشری نمیره.
حالا مگر کشف جناب پاستور تا کجا به خیر انجامید یا جناب رازی که از صدقه سر کشف بزرگش اینهمه فتنه و فساد در عالم شد
برای خودم یکی که مفید هست؟
یکی به نفع بشریت. پس پدر قبول کن بالاخره سری تو سرا شدم
فیلم آفرینش بتمن. امروز من یه تکونه نیمچه خماری داد. به ترسهای انسانی اشاره داشت که انسان را به خواری کشونده
ترس از جهنمی که بهشت را از یاد برده. یه نگاه دزدکی به خودم انداختم، یواشکی. دیدم یه چیزی توی سینهام تیر کشید. محل جراحت پیدا شد.
دفتر آوردم و یکی یکی حسهایی که نگرانم میکنه رو نوشتم. موندم تو مرام بازی و رو دروایسی با خودم. هر چی یادم اومد، نوشتم
ترس از دوست داشتن، ترس از زحمت و رنج. ترس از درد. و...... ک آغاز همه رو با حادثة تصادفم دیدم.
من انقدر درد کشیدم که دیگه تحمل کوچکترین رنجی را ندارم
شاید برای همین مجبور شدم. آدم شم؟
همینطور این راه را گرفتم و رفتم بالا. غافل از اینکه ترس اشکال مختلفی داره که میتونم به جرات بگم: بیشترینش را امشب در خودم کشف کردم
ابوی جان سرت بالا که بالاخره نمردم و یک چیزی کشف کردم
حالا مهم نیست که مصرف همگانی نداره و در جهت جامعة بشری نمیره.
حالا مگر کشف جناب پاستور تا کجا به خیر انجامید یا جناب رازی که از صدقه سر کشف بزرگش اینهمه فتنه و فساد در عالم شد
برای خودم یکی که مفید هست؟
یکی به نفع بشریت. پس پدر قبول کن بالاخره سری تو سرا شدم
فیلم آفرینش بتمن. امروز من یه تکونه نیمچه خماری داد. به ترسهای انسانی اشاره داشت که انسان را به خواری کشونده
ترس از جهنمی که بهشت را از یاد برده. یه نگاه دزدکی به خودم انداختم، یواشکی. دیدم یه چیزی توی سینهام تیر کشید. محل جراحت پیدا شد.
دفتر آوردم و یکی یکی حسهایی که نگرانم میکنه رو نوشتم. موندم تو مرام بازی و رو دروایسی با خودم. هر چی یادم اومد، نوشتم
ترس از دوست داشتن، ترس از زحمت و رنج. ترس از درد. و...... ک آغاز همه رو با حادثة تصادفم دیدم.
من انقدر درد کشیدم که دیگه تحمل کوچکترین رنجی را ندارم
شاید برای همین مجبور شدم. آدم شم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر