۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

مشت‌مال

باز این نبوغ من فوران کرد و بالا گرفت
کشف جدیدی کردم که دیگه غلط نکنم بی‌شک اسمم رو می‌بره اون بالاها که مرحوم پدر آرزو داشت
حالا خیلی بالای بالا هم که نه. خب یه ذره که بالا می‌بره؟
انقد؟
ببین فقط اندازاه بند اول اشاره
جهنم من می‌گم بی جا و مکان
تعبیر جدیدی از عشق پیدا کردم که بی‌نظیر و استثنایی است و شاید چاره ساز؟

یک‌خروار احساس خستگی دارم. البته مسئولیتی . حال و روزم خوبه. شکر پادشاه مهر پرور

مشت‌مال
حالا چشمت رو
ببند به‌روی دلاک ضمخت بدقواره. تصور کن. طرف مربوطه است

دور نشیم. وسط یه عالمه خستگی و پرداختی مستمر عشق به اهل بیت. منه خسته و تنها که " یکی نیست براش کمی خودم رو لوس کنم " و از خستگی‌ و ترس‌ها یا تصمیم گیری های سختی که در مسیرمه بگم
وسط خستگی وقتی چشم می‌بندم، پشت پلکام منتظرم باشه و برای لحظات فضا رو عوض کنم
چشمام رو بستم و در حالی که با حسی از آرامش شانه‌ها را تا نزدیک بنا گوش برده بودم. حس کردم عشق می‌تونه به قاعدة یک مشت مال خوب خستگی رو از تنم در کنه
بلافاصله به یاد آقای حمیدی افتادم. استاد مسلم ماساژ ژاپنی
گو اینکه زیادی نتراشیده و نخراشیده است. اما، دست‌هاش معجزه می‌کنه
بالاخره حُسنش به اینه که از این نوع عشق می‌شه تجربه‌ای ژنریک داشت؟

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...