۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

افتخار آباد تفرش

یک عمر پسر، دایی‌جان محمد و خاله جانم اینا و دیگران را توی سرم زدن که قراره همه از دم پرفسور بشن و من هیچ غلطی نکردم
گو اینکه من‌هم همچین آدم غیوری نبودم که بهم بر بخوره، اما عقده‌ای که می‌شم. حالا
بشنو از اینور داستان. این جناب ابوی جانم از وقتی که پنج انگشت در دست کشف کردم گفت تو از خاک بزرگی هستی که همه فابریک درش نابغه به دنیا می‌آن.

تا چقدر وقت که گمان می‌کردم، این خاک مقدس رو شاید از کرات دیگر آوردن که انقدر با بقیه جغرافیای زمین تفاوت داره؟
امروز با یک همشهری برخورد کردم تازه دو ریالی‌ام افتاد. که چطور با این افتخار افتخار همگی از بچگی یاد گرفتیم هی همین‌طوری فابریک همه‌جا افتخار کنیم که ،مال همون یه وجب خاک مخصوص خداییم
اگه از اول همین‌طور افتخار افتخار بارمون کرده بودن که موجودات خاص خداییم. شاگرد اول که هیچی . خدا رو چه دیدی؟ مالیات که نداره. شاید من در بیست سالگی دکتری می‌گرفتم؟
اصلا خانم انصاری کیه؟
من خودم ماه می‌خریدم.
اما این لاکردارا خانواده‌های ایرونی. فقط از نوع سرکوفت آدم رو هول می‌دن
ابوی جان با اولین سه فرمودن: ولش کن خانوم. یه چارقد گلی بده سرش ببنده، بره از صبح تو آشپزخونه
خانم والده هم که ولش کن نگم کمتر این وقت شب تنم می‌لرزه
همین شد که ما از قنداق یاد گرفتیم به تفرش افتخار کنیم ولی از خودمون شرمنده باشیم

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...