یک کارگر بلوچ اونجا رو اداره میکنه با دو همسر جوان
اولی عاقل تر و به فکر اقتصاد خانه و دومی جوانتر و وردستی بزرگتره که سه تا بچه داره
دومی یه بچه شیر خوره داشت و از بچهها و کارهای خونه مراقبت داره
بزرگتره پا به پای حسین توی زمین کار میکنه
حالا نمیدونم مفهوم وفاداری و عشق کدومه؟
اونی که داره به دوربین لبخند میزنه زن جوانتر و دیگری بانوی بزرگ یاد یعقوب نبی بخیر و شادمانی
چه معجزی این حسین داره؟ الله و اعلم
با بهمن چونه میزد: اون کاری که میخوای بدی سیزده نفر انجام بدن
بده من، در دو روز تحویل بگیر
یه جوری به سمت آفتاب میدویدن که تو گویی
همه سهم زندگیشون رو میگیرن
چه شقایق باشه
یا نه
اون دود کش زمستانها
میگه
یکی اینجا هست
و این آخرین نسترن مانده بر شاخة
امروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر