یهو گر گرفتم و خسته شدم.
آدم هم انقدر بیچاره و حیوونی؟
تازه میتینگ انسان خداییش هم همیشه براهه
یا قراره بسازیمش؟ یا قراره بسازد ما را؟
گو اینکه هر دو با هم خیلی تفاوت نداره
در هر دو مورد ساختنی خود ماییم
زندگی از من به من تعریف میشه. خدا برداره روزهایی رو که مال من نیست
چی میشه که یهو همونی که دیشب خیلی سرحال به بستر میره
صبح از عمق جهنم خارج میشه؟
زندگی منم یه نموره همین جوری شده. البته کمی گشاد گشادتر
شکر خدا روزهای چراغ سبزش بیشتر از چراغ قرمزهاست.
ولی این ذات ما آدماست که بیشتر به حال خراب توجه کنیم چون میخوایم ازش در بیاییم
غافل از اینکه داریم تثبیتش میکنیم
هی انرژی باور به حال بد میدیم و بدتر میشیم
رفتم یه دوش گرفتم
عود سوزوندم و در بالکنی گشتی بر روی گلبرگهای نسترن که همهجا رو پر کرده
به یاد فیلمهای هندی زدم و معجزه این لحظهام را کشف کردم
راه رفتن روی گلبرگهای ریخته نسترن
فرش زمین از گل
وای من چقدر احمقم وسط بهشت ایستادم و دنبال جهنم میگردم
چون هنوز تعریف قشنگ برای من حضور زیبا و در تناسب جفتیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر