از دیروز یه حال عجیب دارم
خیلی غمگین. اما نه حیوونی
خیلی تنها، اما نه بیکس
آخر تهشم
ته چی نمیدونم. میدونم تهه من بیش از این نمیتونه باشه
یه جورایی دارم پشت در خدا قدم میزنم
مثل منتظر اجازة ورودم
نگاهی
توجهی
جوابی
نه
فقط دلم میخواد باشم. اینجا
پشت این در
به قدر چند هفته ازدیروز راه رفتم فقط
فکر کن. منو این تن لاجون
فقط راه رفتم
راه رفتم
گریه کردم. گوشة بالکنی کز کردم
سیگار کشیدم
آهسته اشک مییختم
ته حسه بیکسیم بود
خب حالا دیدم. نازی، حیوونی
میخوای بالاخره باهاش چه کنی؟
باز راه رفتم
مولای نصرتفتحعلی خان را نهصد بار شنیدم
تا یازده شب
از خودم یا پریا یا دنیا از یکیش
یهو بریدم و شال و عبا کردم زدم زیر بارون
کاری که از عمر ایوب تا حالا نکرده بودم. پیاده روی زیر بارون
شاید بیست سالی باشه؟
راه رفتم
رفتم
تو کوچه پس کوچههای اطراف خونهام قدم زدم
دوزاده میشد. گاهی کسی را میدیدم
او هم مثل من راه میرفت
و من باز میرفتم
نه مثل بچگی پر از خوف از خطر
که آزاده و رها از نمههای بارون لذت میبردم
جایی روی سنگ کنار در نشستم
سیگاری کشیدم
تازه کلی دلم میخواست یکی بیاد بگه: های عامو، چی میخوای اینجا؟» منم میگفتم:
هیچی دارم سیگار میکشم. و او میرفت
کلی صدای زندگی
کلی صدای خنده از پنجرههای نیمه باز شنیدم
خندههای مسلمونی
خندههای آیو بارو ارمنی
کلی حال کردم
انگار پانزده سالگی بود
از امشب دیگه هر شب منم و بهار و دوازده شب
باید زندگی کرد
باز راه میرم
باز سیگار میکشم
اینم اولین رز امثال که امروز چشم به جهان گشوده
تولد زیبایی مبارک
و باز برمیگردم
salam.khondaam va fekr kardam.inke chera adama gaha ba vojood faseleha raftarha va amaleshoon mesle haman?
پاسخحذفbe daste khoda miseparamet
و من چون تو راه مي روم كه اگر شوق عبور زمان از من نبود از پيلة تنهايي بيرون نميآمدم و اين بارون و اين برف در بهار نشانة تجول طبيعت و ماست
پاسخحذفآدمها همگی آدم هستند
پاسخحذفاز یک روح