ملا نصرالدین یه خونه ی ییلاقی داشت
هر سال اول گرمای برنج پزون که میشد؛ کفش و کلاه می کرد، بار و بونهی توپ میزد، الاغ معروفش هم که همیشه همراهش هست، یه دوپینگ مفصل میکرد به....؟
نیت، شش ماه قربتا اله الله و تشریف میبرد، ییلاق
اما هربار، دو هفته تموم نشده برمی گشت
یه روز رفیقی ملا را کشید کنج دیوار بازارچه و پرسید:
ملا, تریپیت چیه، چه جوریا حال میکنی؟
تو چرا بند تمبان کوتاهی؟ مگه نمیگی میرم، شش ماهه میآم؟ اونجا چی کسری میآری که عرق جونت خشک نشده، برمیگردی؟
ملا با لحنی مدبرانه، در حالیکه دستی به ریش توپی، سفیدش میکشید گفت:
در بنده ییلاق کنیزی دارم که، از زشتی نتونی نگاهش کنی. که البته مرحمتیه مادر عیال ، حضور داره که از همان روز اول زشته
هفتهی اول میره که تموم بشه
قابل تحمل میشه
هفتهی دوم، که داره دوستداشتنی تر میشه
میفهمم که تا کار به جاهای باریک نرسیده و در نظرم زیبا نشده، بهتره برگردم خونه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر