یه سه ماهی اونجا پلکیدم
صفحات رو بستم
عکسها را برداشتم و خودم را از جهان مجاز شستم
نت را تلاق دادم
که نه همه را از جنس وابستگی
یک طلاقه، سه، طلاقه، هر چندتایی که راه میداد
تلفنها خاموش و از نو شروع کردم
یه تارزان راست راستکی
کلی مرور کردم
روزها، ماهها و سالهای پشت سر رو نفس کشیدم
برداشتم و بدهاش و پس دادم
کلی هم ذهنم سبک شده البت
فکر کن تو مجبوری یه عمر انباری را بر دوشت حمل کنی که داره سرریز میکنه
و تو همهجاش فقط حیوونی قصهای
وقت مرور تازه میبینی
چنی آتیش سوزوندی و به روی خودت نیاوردی و هی گفتی
آخی منه حیوونی
منه بیگناه
خلاصه که
از صبح به باغ و باغبونی و غروب هم از خستگی، میمردم
تا اول صبح که با آواز بلبل جنگلیها بیدار میشدم
اوووووه کلی چیز یاد گرفتم
مثلا اینکه،
تا پیش از این فکر نمیکردم بلبلای جنگلی فصل دارن
به گمانم همیشه هستن
با تغییر فصل فهمیدم
بلبل فقط فصل بهار اونجاست
وقتی که گرمتر شد، پای کلاغا باز شد
بلبلا رفتن ، کلاغا روی شیروونی جفت پا میرفتن و از غروب هم
انواع سوسکهای مختلف کنسرت داشتند
همهاش خوب بود
ساعتی شیفت عوض میشد
تازه یه چیز بهتر
بیا پایین، طولانی شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر