همون روز اول که جیغ بنفشه رو کشیدم
شک نکن اون روز هم برای یه توکه پایی چیزی اومده بودم
نه تنها گیر افتادم که همه چیزای پشت سر هم یادم رفت
افتادیم به فکر وابستگی به مه مه و مامان و جیش
شکم سیر خیال راحت
امنیت بچگی زیادی حال داد، گفتیم نه که تا تهش همین شکلی یکی هست ما رو بپاد
دغدغهای نبود جز شکم و سر و دل
گور بابای پشت سری که هنوزم خیلی مطمئن نیستم
چیزی بود یا نه
اما از یه چی حتم دارم
امنیت جنینی، امن رحم مادر
اول صفحهی گندم رو آزاد کردم
فقط از سر فضولی، میخواستم بدونم بعد این همه وقت هنوز کسی یادم، هست؟
بعد یه هفته، پارچهها رو از آینهها برداشتم و همونوقت بود که
شوکه شدم
دیدم یه خانمی با موهای سفیده سفیده سفید توی آینه بر و بر نگام میکنه
خب تقصیر من نیست
قاعده این بود.
که نه قرارم این بود که در هیچ آینهای نگاه نکنم
در نتیجه سن و سال از یادم رفت
تاریخچه و پیشینه از یادم رفت
و هر چه پشت سر بود همه از یادم رفته بود که
اونطور شاد بودم و غمم نبود
به فکر رنگ خودم و موهامم نبودم
خب آخه تنها دوستم اونجا خانم عقاب بود
امشب وقتی بعد چهل وهشت ساعت حرص خوردن ، چشمم به کامنت یکی از اساتید افتاد
قرار ها همه از یادم رفت
قرار عدم تکرار و معرفی خودم به تو به خودم و ........ الی آخر
رسما نشستم پشت میز و نوشتم
همینی که تو الان داری میخونی
همین که بگم
ببین من همه چیز را فراموش کردم
ولی با برگشت و گیر افتادن در پیلهی عادتها دچار شدم و باز آزادی
آزادی از بشر بودن، همه از یادم رفت
که البته فهمیدم
من فقط فرار میکنم.
الان هم در حال فرار از دست عقربههای ثانیه شمارم که سنگین
سنگین کش میآد و نمیدونم تا فردا و روز دیگر و حرص مجدد زمان را چگونه تاب آرم
خدایا منو زودتر از اینجا خلاصم کن که برگردم به تارزان
شک نکن اون روز هم برای یه توکه پایی چیزی اومده بودم
نه تنها گیر افتادم که همه چیزای پشت سر هم یادم رفت
افتادیم به فکر وابستگی به مه مه و مامان و جیش
شکم سیر خیال راحت
امنیت بچگی زیادی حال داد، گفتیم نه که تا تهش همین شکلی یکی هست ما رو بپاد
دغدغهای نبود جز شکم و سر و دل
گور بابای پشت سری که هنوزم خیلی مطمئن نیستم
چیزی بود یا نه
اما از یه چی حتم دارم
امنیت جنینی، امن رحم مادر
اول صفحهی گندم رو آزاد کردم
فقط از سر فضولی، میخواستم بدونم بعد این همه وقت هنوز کسی یادم، هست؟
بعد یه هفته، پارچهها رو از آینهها برداشتم و همونوقت بود که
شوکه شدم
دیدم یه خانمی با موهای سفیده سفیده سفید توی آینه بر و بر نگام میکنه
خب تقصیر من نیست
قاعده این بود.
که نه قرارم این بود که در هیچ آینهای نگاه نکنم
در نتیجه سن و سال از یادم رفت
تاریخچه و پیشینه از یادم رفت
و هر چه پشت سر بود همه از یادم رفته بود که
اونطور شاد بودم و غمم نبود
به فکر رنگ خودم و موهامم نبودم
خب آخه تنها دوستم اونجا خانم عقاب بود
امشب وقتی بعد چهل وهشت ساعت حرص خوردن ، چشمم به کامنت یکی از اساتید افتاد
قرار ها همه از یادم رفت
قرار عدم تکرار و معرفی خودم به تو به خودم و ........ الی آخر
رسما نشستم پشت میز و نوشتم
همینی که تو الان داری میخونی
همین که بگم
ببین من همه چیز را فراموش کردم
ولی با برگشت و گیر افتادن در پیلهی عادتها دچار شدم و باز آزادی
آزادی از بشر بودن، همه از یادم رفت
که البته فهمیدم
من فقط فرار میکنم.
الان هم در حال فرار از دست عقربههای ثانیه شمارم که سنگین
سنگین کش میآد و نمیدونم تا فردا و روز دیگر و حرص مجدد زمان را چگونه تاب آرم
خدایا منو زودتر از اینجا خلاصم کن که برگردم به تارزان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر