۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

فله‌ای، نفری



جان من یه دقه چشمات رو ببند. نترس نمی‌خوام بی‌مقدمه بگم: پخ 
چشم ببند و یواش یواش برو بالا. بالا، بالا بالاتر، تا هر جایی که راه داد
خب حالا دیگه می‌تونش چشم باز کنی و به پایین رو ببینی
همین زمین مبارک که یکی از خدادتا تیکه سنگی‌ه که اسمش سیاره است، 
ولی مثل همه‌ی اونا نیست
این هم آبی داره هم سبز، بهشت خدایی که می‌گن همین‌جاست
بهشتی که بنا بود هر یک جلوه‌ای از انشان خدا، انسانی که « نفخه فیه من الروحی » شامل حال شده
همون که بنا بود بگه باش و بشه
همون‌طور که خدا بزرگه هربار که اراده به هرچه می‌کنه بهش می‌گه باش و می‌شه « اذا اراده شیعا یقول له کن فیکون » 
می‌دونم مور مورت شد و پشتت یخ کرد. ما کجا و انسان خدایی؟ منم که نگفتم همین الان هستیم
بنا بوده که باشیم
به‌جاش دور از جون همگی شما، برده‌ایم
 دارم درباره خودم می‌گم












از وقتی چشم باز کردیم بهمون گفتن این، به و اون ، اخه. زمین گرده و ما روی دوپا راه می‌ریم
انقدرم این مامانای نازنین باهامون ور رفتن که شد و مام راه افتادیم
ولی مامان من که به‌گوشم نخونده بود، بچه: ما پرواز هم می‌کنیم. البته اگر لازم بدونیم. در نتیجه پروازهای تک نفره و گروهی،‌موکول شد به وقت خواب و دیدن رویا
باور کن. این‌که چیزی نیست، اون قدیما..... همون وقتا که ما که هیچی. پدر جد ما هم نبوده، برخی دایناسورها هم پرواز می‌کردن
Drawings in Steel/Frank Plant on the Behance Networkباور کن خودم خوندم
خلاصه که از بچگی گفتن، اسمت اینه. رسمت اونه
این شنبه و اون جمعه. این مجاز و اون غیر مجاز. این‌طوری یعنی تو خوبی. اون‌طوری، لایق جهنم
امروز عیده. پس فردا عزا داری.
 امروز می‌خندیم
پس فردا گریه و زاری
خلاصه هر چی برنامه‌های اهلی سازی بود بارمون کردن، ازش موند، این ما
با تقویم سال رو شروع می‌کنیم.
 به مناسبتش رخت نو می‌پوشیم و شادیم.
 به وقتش هم بدهکار
بدهکار خودمون که جرات نمی‌کنیم درباره‌ی همه‌ی همه‌اش حرف بزنیم یا فکر کنیم
چون طبق جداول تزریق شده از کودکی تا بزرگسالی خیلی‌هاش ما رو آدم بده قلمداد می‌کنه
وای چونه‌ام درد گرفت.
 این عکس رو ببین. تا تو نگاه می‌کنی من برم یه لیوان چای احمد عطری بریزم و بیام










خلاصه که از دم انقده قالب خوردیم که در میان‌سالی، همه چی هستیم جز اونی که بودیم
تاریخ‌های عمومی، مناسبت‌های ، رسومی، عشق‌های، سنتی و ..........
خلاصه که اینا همه‌اش از وقتی اومد تو سرم که یادم افتاد چند روز دیگه تولدمه
بعد طبق عادت قند تو دلم آب شد که، اوه ه ه  تولدمه حتما روز خوبیه
حالا نه که فکر کنی قطار قطار رفقا پشت در وایستادن بهم بگن، تولدت مبارک 
همین‌طوری، اینم یکی از اون مرسوماتی بود که در برنامه‌ ریزی‌هامون جا دادن
چه روزهایی شاد باشیم. در نتیجه خیلی روزهام ناشادیم
چون نه تنها یه چیزی درست نیست. که خیلی چیزا اونی نیست که به ژن و گروهی خونی من بخوره و باهاش دلم وا بشه
چه بسا اصلا نگیره که لازم باشه واشه
در نتیجه، از جایی که قصد کردم از توافقات گروهی بکنم و جدا بشم
تصمیمگرفتم امسال رو به روی خودم نیارم
بلکه ایی‌طوری بتونم، باقی سال که طبق سنت 
شاد نیستم
نیشم  چسبیده باشه به بنا گوشم 
بعد افتادم یا یه چی دیگه. تشریف بیار پایین خدمتت عرض می‌کنم
















بحمدلله 
من همیشه دنبال یه بهونه‌ام که با خودم درست در همون روز موعود قهر باشم
یعنی، پیش پیشکی از خودم و در و دیوار دنیا یه بهونه گیر بیارم و با همه قهر بشم
گاهی حتا در همون روز قرص خواب خوردم و تخت هم خوابیدم
شاید چون از بچگی، معمولا خانم‌والده در این ایام، بیمارستان بود
شاید ذهن اون که در نوجوانی منو به‌دنیا آورده، بیشتر از من درگیر تولد من بود؟
وقتی‌هم که رفتیم خونه شوهر
آقای شوهر از دو روز پیش می‌رفت به استقبال و قهر بودیم تا
دو روز بعد از تاریخ تولد و کادو خریدن بیات می‌نمود
مثل ماه که از دو روز مونده به بدر و دو روز بعد از بدر، می‌زنه و همه‌مون رو خل می‌کنه
مال مام دو روز پس و پیش داشت
خلاصه که شاید برای همیناست که هیچ وقت از رسیدن سالروزم شاد نیستم؟
طبق قانون پائولف، منم شرطی شدم
خفت خودم رو بگیرم و با خودم گل‌آویز بشم و دک و پوزش رو بریزیم به هم
البته یه چیزای دیگه هم شاید باشه
مثل این که انقدر حالم گرفته شده که 
دیگه حال نمی‌کنم، دیگران بابت یک روز خاص به فکرم بیفتن
منی که معمولا تنها بودم
تنها بودم چون،  هنوز با خیلی از این بشین، بفرما ، بتمرگ‌های اجتماعی حال نمی‌کنم و در نتیجه 
به هول قوه‌ی الهی، خط‌ها شکسته و طبق معمول انده رج زدیم تا افتادیم بیرون کاغذ، زندگی  
 با این‌حال چیزی که به من حکمرانی می‌کنه، ذهنم و عادت‌هاست
عادت‌هایی که همه‌اش اسباب شکار ما آدم‌هاست
هست، چون برنامه‌ریزی شدیم و عمرا که بتونیم اون خدایی که در هریک واحد و شاهکاری در نوع خودش باشه باشیم







    وقتی می‌خوای بری شکار، باید روی تمام عادات شکارت فکر کنی
      چی می‌خوره؟ کجا زندگی می‌کنی؟
 با چه سرعتی می‌دوه؟
با چی‌ها دست و پاش شل می‌شه و وا می‌ده؟
و خلاصه از نقطه ضعف، تا عادت
بعد می‌تونیم با همونا بریم و همون‌جا که محل عبورشه و با همون چیزی که نقطه‌ی ضعفش و ....... تله رو کار بذاریم
حالا تو فکر می‌کنی، فرقی هم بین ما و این خرگوش زبون بسته هست؟
نه چونم ما هم مثل اون تعریف شده‌ایم و به راحتی با همین عادت‌ها
با سر می‌ریم توی دیوار
چون آزاد نیستیم
راستی







در یک عملیات فتح‌المبین، 416 وقتی اول تیر اومدم تهرون، صرفا برای این بود که
گلدون‌ها رو بدم به سرکار علیه،  خانم والده
وقتی گلدون‌ها از بالکنی به طبقه‌ی دوم منتقل می‌شد، با همه حزنی که از رفتن‌شون داشتم
ته دلم شاد بود
یه جور شادی، بکر و ناب
شاد از آزادی
فکر کن! پدرم دراومد اون‌جا بس‌که فکر کردم، یعنی علی‌آقا به موقع بهشون آب می‌ده؟
یعنی زیادی آب نمی‌ده که به سقف پایین نم بده؟
خلاصه که به خروار از این دل‌نگرانی‌ها
به علاوه‌ی گاه به گاه شنیدن ناله‌های علی از بابت بعضی‌ها و بوی اسارتم داشت بلند می‌شد
با رفتن گلدون‌ها انگار کلی ریسمان از دست و پام وا شد
خلاصه که سی اینه که حیوون نمی‌آرم. چون آدم رو اسیر می‌کنه. نه می‌تونی جایی بری و نه
از خودت اراده‌ای داری
مثل سایر وابستگی‌های زندگی که دست وپا مون رو می‌بنده
پریا می‌گه: تو چکار کردی تا حالا؟
توی دلم می‌خندم و : تو که راست می‌گی. تا حالا اسیرت نکردن مجبور بشی یه‌جا بمونی
طبق عادت ساعتی چشم باز کنی که  قوانین انسانی می‌گه. ساعتی ببندی که همون قوانین تعریف‌ کرده
چگونه یک مادر نمونه باشیم؟
دست از همه‌ی آرزوها شسته باشیم
دیگه گردنم درد گرفت. برای امشب زیادیمم کرد
باقی‌ش باشه بعد






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...