همچین که قدمون رسید لب طاقچه، به گوشمون خوندن:
مادر مراقب این پسر شمسی خانم باش
بهپا تو کوچه باهات حرف نزنه، هیزی نگات نکنه، از کنارت رد نشه، خودش رو بهت نماله و .............الی آخر
مام فکر کردیم فقط باید مواظب پسر شمسی خانوم باشیم و باقی داستان را وا دادیم
حالا به خودمون اومدیم ، نه پسر شمسی خانم نصیبمون شد
نه سر بیدردسر برامون مونده
صبح کله صحر رفتم تو نوبت سرویس اتومبیل مبارک
تا چشم کار میکرد، پسر شمسی خانم بود که ماشینهای خودشون یا عیال محترم آورده بودن برای سرویس
من چی؟
طبق معول یه گوشه سماق مبارک میمکیدم که مبادا پسرشمسی خانم بگه بالا چشمم ابروست
اینهم از عاقبت، روش تربیتی دختران بانو حوا
شاید جلوی مردم فیس بیایم که:
من راحتم، خودم مرد خودمم منت کسی هم نمیکشم
ولی آخر شبهایی که از خستگی نمیدونم چهطور خودم را به خاکریز تخت میرسونم
یاد خانموالده و پرهیز از پسر شمسی خانماینا، یک لحظه هم مجال نمیده تا وقتی بیهوش برم اون دنیا
شاید سی همین یه عمره چسبیدیم به دونخوان؟
آخه تو اون خط، پسر شمسی خانم نیست
همهی همهی همهاش، خودتی
طی ده روز گذشته، 200 متر خونه رنگ کردم
که سرم گرم باشه و تهرون رو تحمل کنم
اینم یعنی ، خوب؟
بیا ببین چه دست دردی دارم
ای که قربون پسر شمسی خانم که از مادرش بد دیدیم که از خودش خیر و شری ندیدیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر