هیچ مرضی دردناکتر از ذهن بیکار نیست
روزهایی که یهخروار کار دارم، همینقدر میرسه بدوم
و امان از روزهایی که بیکارم
باید یهگوشه بشینی و اوراق طلب و بدهیهای گذشته و یا از آینده رو بزنی
هی ورق میزنی و هی ذهن مکار به گوشت میخونه
آخی، حیوونی. دیدی چه دنیای بیرحمی! دیدی آخرش این همه دویدی، هیچی!
دیدی اصلا هیچی اونی که فکر میکردی از آب در نیومد! دیدی.................. خلاصه که بهش راه بدی تا وقت خواب داره مخت رو تیلیت میکنه، مثل نخود و سیبزمینی، دیزی آبگوشت
در حالی که وقتی سرم به چیزی گرمه و دارم سگ دو میزنم، ذهن اصلا مجال پیدا نمیکنه برای وراجی و آخرش سر از محلهی بد ابلیس در بیاری
عوضش شب از خستگی یه دور میمیری تا صبح که دوباره به دنیا بیایم
شاید اینطوری بشه هر روز دوباره از نو زاده شد؟
بهجاش وقت خواب دیگه لازم نیست گوسفند بشماریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر