۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

رو به پایین





بدی سنی که داره رو به بالا می‌ره، همینه
همه فشنگ‌ها رو مصرف کردی
بچگی کافی بود وقت خواب، از زیر لحاف یواش بگیم، خداجونم می‌شه فلان کار رو بکنی؟
و معمولا هم بخاطر تنوع شدید موضوعات
تند و تند از یاد می‌رفت و البته بیشتر هم مستجاب بود
اونام که نبود فراموش میشد
به سن بلوغ انواع نذر و نیاز و .. بود
در جوانی دخیل می‌بستیم، یه امام زاده می‌رفتیم، شفا بود
سن که بالاتر می‌شد، رسیدن به خدا و امنیت حضور او دور تر می‌شد
گاه طریقت و گاهی هم شریعت
راه‌ها هی سخت‌تر و فاصله‌ی من تا باور شما ، دور تر می‌رفت
انواع حواله به قیامت و سینه کوبی هم جواب می‌داد و بازار کارما داغ بود
 ازیه جایی شیب جاده بیشتر و رسیدن به خدا دشوار تر و یه‌جایی هم یه روزی گم شد
از بودا تا کریشنا و شیوا و گیتا بگیر تا برو آخر
 این‌جایی که من هستم دیگه، هیچ، هیچ ، هیچی  هم جواب نمی‌ده که حتا لحظه‌ای هم که شده
دل آدم آروم بگیره
چون می‌دونی این‌ها همه‌اش بی‌فایده است و
نجات دهنده‌ای هیچ جا نیست
 حتا گریه هم دل رو وا نمی‌کنه
نه نامه‌نگاری به فرشته‌ها جواب می‌ده
و نه ذهنت به چیزی راه می‌ده 
مات منتظر انفجار مغزی می‌شینی
انقدر که کله‌ات یهو بترکه و
قلبت وایسته

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...