۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

ریشه دوانی




همون سوسک جنگلی که عصر با صداش گوشم رو کر می‌کرد
بعد از یک ماه به شاخه‌ای برگی چیزی می‌چسبیدن و پوست می‌انداختن
بعد همون سوسکای بدترکیب
پروانه می‌شدن
اواخر مرداد دیگه از سوسک‌های خاکی رنگ اثری نبود
ولی تا دلت بخواد ، باغ پر پروانه شده بود
اون‌جا یه نموره یاد جناب مولانا افتادم و اندکی هم بودا
و سرکی به تفکر باور تناسخ کشیدم
کسی چه می‌دونه؟
من که تازه خودم فهمیدم، هیچ هیچ هیچی نمی‌دونم
باور کن اندازه‌ی ارزن هم چیزی نمی‌دونم
این مدت انقده فکر کردم می‌دونم، نمی‌دونم، می‌دونم، نمی‌دونم که
مردم
یعنی نه بذار از این‌جاش بگم
یکی دوبار یه توک پا برگشتم تهرون و تندی در رفتم
ولی آخرین باری که اومدم
یعنی همین چند روز پیشا ، اومدم که یه کاری انجام بدم و زود برگردم
که گرفتار شدم
بعد تازه قدر داشتن یک وکیل خوب رو فهمیدم
اون‌جام یه نموره دادگاه بازی داشتم
ولی از جایی که بریدم، کار رو دادم وکیل و برگشتم به باغبونی و اینا
خلاصه که سه ماه باغبونی ، کتاب خوانی، تنسگریتی و با موزیک خوب
حال کردم تا وقتی مجبوری یه توک پا برگشتم که گیر افتادم
بی‌خود نمی‌گن قدیم قدما که:
هر که بامش بیش ، برفش بیشتر
شده حکایت من
ما که از پر قنداق جیب‌مون سوراخ بچه داری و دردسراش رو شب با خود می‌بریم به بستر
انقده که از بچگی انواع دادگاه و آدم ناجنس دیدم،
اگه پسر دیده بودم که تو این سن و سال
تنها نبودم خلاصه برگردیم به این‌جا، پایتخت کثیف
  کار این‌جا فقط کار خودمه و نمی‌شه به هیچ وکیلی سپرد
این شد که  دریافتم
چه خوب بود
اگه می‌شد 
در همه‌ي زندگی موکل بودم و یه وکیلی بود که
به جای من پاسخ‌گوی همه، همه‌ی همه چیز به‌جای من باشه
جای من دعوا کنه، حرص بخوره، دفاعیه بنویسه و ................. الی آخر و من هنوز در جنگل بودم
شد دوباره حکایت روز ازل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...