در عصر طلايي كه هنوز مقيم حرم امن پدر بوديم، يكي از تفريحات رايج و دلچسب ما خنديدن به خواستگاران بود.
خب عقل نداشتيم که بدونیم یه زمانی میرسه که نسلهای بعدی مگه در خواب ببینن کسی دل و جرات برای گوش مخملی داشته باشه
در نتیجه ما تا میشد، کفران نعمت کردیم. انقدر کردیم که بدترینش قسمتم شد
همون ایام زرین ما بودیم و دخترخاله جانهایی که یک به یک روانهی خانهی بخت میشدن
اونا شدن تا مام ترسیدیم بگن ترشیدیم، مام شدیم
ما نصفی راه جر زدیم و بازی رو بهم زدیم اونا همچنان درگیر بازی
ما کلی شکل عوض کردیم، پوست انداختیم و ..... اونها همونی که بودن پیر شدن تا ....
چند روز پیشا یکی از همونا تلفنی ازم خواست آموزش پسرش رو قبول کنم.
مام به حکم فامیلی فقط گفتیم چشم. فامیلی فقط چون ؛
به محض اینکه ما از سفرهی تاهل بیرون زدیم و لقب بیوهی میوهی رومون نشست ، کل بانوان فامیل وقتی دعوتم میکردن که شوهرای سر به زیرشان خانه نبودن. مام سی همین چرخی زدیم و دندون فامیلی رو کنیدیم
دخترخاله جان میگفت:
میگه « پسرش، که دانشجوی رشتهی معماریست. مرده گنده » :
- از خاله شهرزاد خجالت میکشم
. منم گفتم: نترس اون از تو هم خجالتی تره
به ناگه تصویر دختر خاله سادات از حالا رفت و رفت و رفت در زمان بیبیجهان نشست که من خجالتی بودم
نه حتا زمان تجرد
سینهای صاف کردم که:
خیلی خوشحالم از اینکه تو منو در اون سالها میبینی. ولی نشنیدم کسی با هزار سال سن، خجالتی باشه، ما که از وقتی وارد جهان مدرسهی راهنمایی شدیم تا هنوز ،خجالتمون نه تنها ریخت که بهکل گم شد. حالا هم خیلی مطمئن نیستم هیچگاه جز در کودکی خجالتی بوده باشم.
. از قرار ما اون زیر میرای دست و پای بچههای ارشد فامیل هنوز داریم نون و ماست میخوریم
اما
نمیدونم برندهی بازی کی بوده؟
دخترخالهها که به سبک کارمندی زندگی سربه زیرانه و بیصدایی داشتند و هنوز همانی هستند که سی سال پیش بودند ، فقط پیرتر.
یا منی که داستان صدسال تنهایی و هر روز شکلی تازه، رشدی نو، بلوغی را به راه و ........ تهش تنهایی؟
این سوال همیشه منو به یاد سکانس آخر فیلم، آخرین وسوسهی مسیح میاندازه که مثل همه پیر شده، بچهها و اهل بیت دورش جمع شدن و اون چشم به در به انتظار ورود عزرائیل. همان لحظهای که برگزید سیسالهی مصلوب باشه تا پیرمردی مفلوک
البته اگه اونم بزارنش
نمیبینی هر روز یکی از یهجا بلند میشه که: آی بیا مدرک، مسیح مصلوب نشده و اینم زن و بچهاش.
فکر کنم منم ترجیح میدم همین تنهایی رو به جلو رو داشته باشم تا توقف در گذشتههایی دور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر