۱۳۹۲ آبان ۱۳, دوشنبه

بازیگوشی







امروز از اون روزهاي خواستني بود
زيبا، ملس و منم از خودم كلي راضي




یه نموره باغبونی،  ..... کلی هم رنگ بازی
باور کن،‌ هیچ رسمی بهتر این نیست
تا وقتی جدی نگاهش می‌کنم که این کاری جدی و باید برای زدن پوز خودم هم که شده،‌ تا تهش   برم
کارم نمی‌آد.
 به هزار بهونه از پشت میز بلند می‌شم و خدا می‌دونه کی برگردم
اما همین‌که کمی مقاومت می‌کنم و پشت میز بند می‌شم، ذره ذره یخم آب و وارد جهان رنگ بازی می‌شم
نشوندن چند نوع سبز در گوشه‌ای از برگ و ...... صد بار دیگه هم به دنیا بیام، غیر از بازیگوش رنگ‌ها ازم در نمی‌آد
لحظات شیرین با عطر دارچین و سیب




امروز یک آلبوم از زکی مورن دانلود کردم
از بچگی تصویری ازش مربوط به فیلم، صفحه‌ی شکسته. در یادم هست
نمی‌دونم پنج یا چهارساله بودم که روزی تی‌وی نشون داد
مثل فیلم آرشین مالالان که اسباب شنا خت من از رشید بهبودف در سن ده یازده سالگی شد
خداوکیلی از بچگی جهان هنر من رو می‌ربود و پیدا بود نه دکتر خانم حضرت پدر می‌شم و نه خانم وکیل مادر جان
ولی کسی باورم نمی‌کرد و والدین وفادار به رویاهای فردی‌شون بودن 
خلاصه که آقا هر کاری می‌کنی بکن ، فقط ذوقت رو قبل از سفر پیدا کن
به هر چی توجه و انرژی دادیم، بی‌جواب نموند. خب پس لابد رمز در انرژی ماست که این لاکردارا همگی جواب می‌دن؟
تصمیم گرفتم این شلنگ انرژی رو از باورهای غیر ساخته بردارم و سرریز کنم درون خودم







دو سه روزه از اول صبح مثل بچگی دست و رو می‌شورم می‌رم کارگاه
با خودم قصد کردم به جای این همه خیال انرژی به ماده تبدیل کنم
ها چرا نه؟
تا کی توهم و اراجیف و .......... ما که به هر چی توجه کردیم، چنان همون شدیم که تو گویی از آغاز این‌کاره بودیم ؛‌نه اون یکی کاره
حکایت عاشقی‌مون که هی تق‌ش در می‌اومد، تموم می‌شد و با نفر بعدی انقده رو داریم که بگیم:
چه خوب که اون نبودها !!!!!!!!!!! این خیلی بهتره......
البته تا دراومدن تق این یکی
چه دردیه؟
اگه همه انرژی که اون همه سال به جای دری وری و عرفان‌های قلابی به کارم داده بودم
خدا رو چه دیدی که الان چی یا کجا بودم؟
دروغ که به خودم یکی نمی‌گم. وقتی هفته‌ای یکی‌ دوبار عزرائیل تو واب قلقلکت می‌ده و الکی نیش خندت می‌کنه که:
چه غلط کردی که بیشتر بمونی؟بی بریم عامو تو این‌کاره نیستی
بی‌خود جا و امکانات دیگران هم به خودت اختصاص دادی
ولی منه تا بخواهی رو
لبخند می‌زنم. گاه وحشتم رو بالا می‌آرم ، دوباره پوست می‌اندازم و به خواب می‌رم و صبحی دیگه
دوباره از نو متولد می‌شم و هم‌چنان آسمان آبی و من از خودم ناراضی که چرا هیچ غلطی نمی‌کنم؟






 

همه‌ی قصدم رو گذاشتم خرج خلقت کنم
فقط بازی‌های دوست داشتنی روحم
و گوش دادن به موزیک‌هایی که بهم آرامش بده
ما که هیچ ... نشدیم
بزار با دل سیر بازی کنیم
بل‌که وقت رفتن لبخندی گوشه‌ی لب داشته باشم و بگم:
آره 
تا دلم خواست بازی کردم
بازی‌های رنگین کمونی
من می‌رم 
 بازی‌ها پا برجاست
 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...