وااااااااااي خدا جون قربونت برم عجب صبحي
از كلهي سحر، خروس خون با صداي هلهلهي بيربط خودروها بيدار شدم
ترافيكي عجيب غريب تا دلت بخواد ساعت 7 صبح توي خيابون ما و پيداست ، يكي از مسيرهاي اصلي را بستند و مابقي سرريز شدن اينور
ولي كجا؟
تنها موضوع داغ براي امروز محاكمهاي در شعبهي 75 است، از باب بد دهني رئيس جمهور اسبق. که خدا شانس بده ملتی رو به زمین بزنی و بابت چند جرم دم دستی بری اونجا
که نه گمانم این همهمه از باب این محاکمه باشه که ربطی هم به محلهی ما پیدا نمیکنه
برگردیم سر موضوع خودمون
صبحی عالی، عطر چای احمد و حالی رنگین کمانی؛ که امیدوارم مانا باشه
ها چرا که نه؟
حق غنی سازی اورانیوم نداریم که داریم، دلایل برای شادیهای بسیاری که داریم
حضور در این منظومهی شمسی ، دست چپ در اول کرهی خاک
دارای چهار فصل، شب و روز، باد و گرما، آفتاب و ابر
عشق و خشم ............. همه چیز درهم
از جات بلند شو برم دم پنجره و بعد برو بیرون، به سمت بالا، تا جایی که راه میده. انقدر که زمین نقطهای کوچک و تو درش گم میشی
و تو در همین ناپیدایی در اکنون شانس این را داری در زمین باشی، عاشقی باشی، مهر بورزی و سایر مخلفات
این دلایل برای سرور هر لحظه کافیست
از اول بنا نبوده بیایم و بچریم و بریم
اومدیم یه کاری بکنیم، مهمترینش مدیریت بحرانهای روحی و انسانی
نرفتن با دردها، ایستادگی و مبارزه و ساختن هرآنچه که از آن خود و یا حق خود میدانیم
خوشبختی
بزار از اینجاش بگم
یه روز اول آذر رفتیم زیر یه تریلی مچاله شدیم. دو سال درگیر بیمارستان و درمان چنان از خودم بازم داشت که تا همین حالاها
از خودم و زندگیم موندم
دوسال زاری و هول و ولا چنان کوبیدم ته چاه که تا همین دیروزا نفهمیده بودم افتادم کجا
تا همین دیروزها من در بستر بیمارستان اسیر بودم
بعد از دوسال خواستیم به حادثه نظم و شکلی بدیم که دل خودم و خدا با هم شاد بشه
گفتم: خره تو تا اونور مرگ رفتی. برگشتی. سی چی؟
تو که همه چیز داشتی قرار بود قدر چی بدونی؟ زندگی؟
در نتیجه افتادیم به وهم و خرابیه آزمون و خطا
اه
پس من برگزیده بودم؟
دیدم چهقدر خاص بودم همیشه! پس نگو سی همین بود. نیومدم با داشتههام زندگی کنم
منم بناست با نداشتهها زندگی کنم، مثل تمام مردم دنیا
آی شایان عاصفی که منو بیچاره کردی به این حرفها خوب گوش کن
برای تو نمینویسم، میدونم هر روز میآی میدونم تو هم میخونی
به خودمون اومدیم دیدیم گیر یک دنیایی افتادیم که نه تنها حقیقتش خیلی پیدا نیست، تا تهش چیزی دستت رو نمیگیره که بفهمی راه درستی رفتی یانه
بخصوص اگه یه کم برای خودت ارزش قائل باشی و سری به اطلاعات اینترنت بکشی و با اخباری مواجه بشی که کل مسیر رو میبره زیر سوال
تو موندی و نکردهها و نداشتههای زندگی که باید بهش ایمان داشته باشی و تا تهش بری
خب من سر هر راهی که قدم گذاشتم، همونجا نشستم. چون بلافاصله بهم جواب داد. من از هر مکتبی که آزمودم جواب گرفتم
کله خر بودم و سر بزرگ. لنگر نمیانداختم از این سوراه به اون سوراخ هر روز سر کشیدم
در هر یک هم معجزهای دیدم
حقیقت کدام است؟
من
من تنها حقیقت موجود بودم. من و امکانات روح الهی که هر دری را میزد
باز میشد
این من بودم که در باز میکرد
همه ، درهایی به اوهام
اشتباه نشه، در هرجای زندگی قصدی میکردم، بی شک موجود شده
بخش ورا فراش بیحد اضافه بود و کار خراب کن بود
اگر تصادف نکرده بودم.
اگر مرگ را تجربه نکرده بودم.
اگر طی دو سال از باب انواع عصا به ته نقاط ضعف بشری سقوط نکرده بودم
بیشک الان نقاش یا مجسمه سازی شهره و موفق بودم که نیمی از جهان منو میشناخت
نه چون معجزه دارم.
چون قصدم پوست کلفته
فکر کن اون همه انرژی و قصدی که خرج مرور دوباره ، تنسگریتی، دون خوآن بازی و .........شد، فقط کار کرده بودم
نمیگم پیکاسو ولی شهرزادی نامی شده بودم که فکر نمیکردم عمرم به بطالت طی شد
و هیچ دلیلی نبود سر از ارشاد و کتابت و ............... هیچ یک دربیارم
در حقیقت طی دو سال اعتماد بنفسم سوت شد، محلهی بد ابلیس و به کل گم شده بودم
بعد هم که نفهمیدیم چی شد به خودمون اومدیم دیدیم ترک عالم و آدم کردیم که در تنهایی از خودم بسیار راضی بودم
خواب بودم.
نمیدونم چرا بعد از نزدیک 20 سال هنوز درگیر تصادفی بودم که ازش
مثلا جستم؟
یک چیز رو خوب یادم داد
مدیریت بحرانهای روحی و زندگیم
یاد گرفتم در سختترین شرایط همچون ققنوس در خودم بپیچم، بسوزم و از نو زاده بشم
هر حادث امتحانی و پاسخ من و نتیجهی راهم میشد و ما هی سوختیم و پوست انداختیم
باید زندگی کرد
نه
باید زندگی را ساخت، در بهترین شکل
با خل و خل بازی و مزاحمت دیگران و .......... هیچی از زندگی نمیفهمیم جز توهمی همیشگی از دوزخ
هیچ کس مسئول ما نیست جز خودمون
اگر فکر میکنی، خدایی یا هر چیز دگر، هنر کن و برای خدت زندگی از نو بساز
این است هنر آدمیت
انسان خدایی در حیطهی خودش، نه بیشتر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر