یعنی تو بگو خر،
نهگمانم
هیچگاه
مثل من حال کرده باشه
ساعاتی که در کارگاه میگذره
یهجور خوشی ملس که به زور روی صندلی بند میشم
ذوق میکنم
داغ میشم
میفهمم هنوز زندهام
عمری انرژی به فراباوری دادم و بلای جون شد
شلنگ انرژی رو از هر چه بیرون از خودم بود،
برداشتم و به خودم دادم
حالا میخوام با همان جدیدت به زندگی قابل باور و
در دسترس بپردازم
که من هستم
همان که اراده میکنم باشم
من خالق زندگی خودم
زیرا که هستم،
خلاق و هنرمند،
شاد و سربلند
این ارادهی من است،
زین پس فقط چنین باشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر