۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه

مادرانه‌های ایرانی




هنوز قدم به دستگیره‌ی در نرسیده بود که عروسکی به دستم دادند
از همان روز اول مشق مادری کردم
به بلوغ نرسیده مرا از هر چه مرد برحذر داشتند و همه پسر شمسی خانم بودند
در جوانی من بودم عروسکی بی‌پدر در بغل و حس تلخ ناکامی در بشر بودن
از این رو ترسیدیم و با سر رفتیم در دیگ آش زین‌العابدین بیمار
هنوز خیلی جوان بودم که باز من ماندم و دو عروسک بی‌پدر
این کل درس تعریف شده‌ی یک زن در ولایت ایران
مادرم گفت، ندید
من شنیدم،
 مثل مادرم گفتم چشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...