چي ميگن اين بزرگان كه عادات خوب نيستند؟
اگه عادت نباشه كه خلاف عادت بي اثر ميشه
نميخوام گير بدم كه حال الانم يعني چه اسمی؟
از نزدیکای ساعت چند نیمه بیدار با خودم کلنجار میرفتم که خوابم ببره و طبق معمول یه چی تو مایههای بیدار رویا بینی داشتم تصاویر رو از پی هم ردیف میکردم، بلکه به بخش عمیق برگردم.
البته غیرارای و یحتمل از سر عادت
در عین حال هم نمیشد خواب را ختم و از جا بکنم
مثل چندماهه گذشته با حال متمایل به آنفالاکتوس پریدم وسط اتاق
طبق معمول تمام علائم آمد و ........... رفت تا در انتظار گرم شدن کتری پردهی مطبخ را کنار کشیدم که.............
وااااااااااااااااوووو
فکر کنم مصداق دقیق جابجایی ادراک همین تجربهی ساعت 6 صبح آخر آبان باشه
همینکه چشمم افتاد به نیمه تاریک شفق و دیدن برخی چراغها روشن و برف روی کوه
توگویی پیوندگاه ما سوت شد................................... به همون لحظهی نابی که یهجای خاطراتم همیشه پرسه میزد
نه انقدر مانا که بشه نگاهی کامل به تصویر و خاطره را بازیافت و نه چنان کوتاه که تو نفهمی
و چنان این خاطرهی ناکجای آسمانی ................. فلان و اینا درم برانگیختگی خاصی ایجاد میکنه که با عدم شناسایی موضوع ، تصمیم گرفتیم حوالتش بدیم به آیندهای هنوز نرسیده
تا..................................... الان
که دیدم این تصویر رویاگون مبهم نه در آینده که از گذشتهای زرین میآد
صبحهای زود رفتن به مدرسه
مدرسههای پاییزی زمستانی، صبحهای نیمه تاریک، چراغهای نیمه روشن
ماشینهای اندک و خلوتی خیابان؛ مجموعی از تصاویر صبحهای مدرسه است
حس خوب روزهای بارانی و چراغهای روشن
همیشه چهقدر این حس را دوست داشتم، در حالیکه بهقدری زود راهی مدرسه میشدم که هنوز خواب بودم و تمام راه مثل گنجیشک تو سرویس چرت میزدم
با هر صدای جیغ و خنده یا سوار شدن شاگردی تازه
از خواب میپریدم، هول میشدم، خجالت میکشیدم که چرا خواب بودم
اونا چه میدونستن من اولین و دورترینی بودم که ساعت 5 باید سوار میشد
و از همینجا آغاز جدا سری من از درس و کتاب مدرسه شد
بیچاره حضرت والده سلطان که میخواست از کلهی سحر از ما یه چیزی بسازه تا بوق سگ
سگ میخوابید و من هنوز بیدار بودم
چرا که باید به زور درس میخوندم یا تکالیف وحشتناک انجام میشد
حالا بعد از این مبحث روانشناختی مدرسه
سل کن من چه بچه باحالی بودم که همون چراغهای روشن دمه سحری، هنوز میتونه منو این حد به بهشت نزدیک کنه
کل ماجرا همینه
میشد تا یکی دوساعت آینده همچنان در سراشیبی رختخواب با ذهن و خواب، درگیر احساس سکته باشم
یا با عقب کشیدن پرده و تصویری تازه
سوت شدم به حال دیگه
اینطوری میشه که میفهمی قلبت هیچیش نیست
همه امراض در ذهن خونه کرده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر