وقفهی ته تابستون و تعطیلی کلاسها، سفر و هوای ابری ، کلی خمودم کرده بود
بیکاری آفت جان است
زندگانی را خوش
دوباره کلاسها شروع شد و استاد شدم
حالم بهتره و میدونم هستم
اما
قدیمام همینطوری بود
وقت خواب، فکرهای جورواجور به سرم میزد
وقت درس ، خوابم میگرفت
باور کن بارها سر کلاس و پس از مقاومت بسیار، آخرش خوابیدم
انواع خلاقیت برای انواع بازی وقتی به سراغم میاومد که باید تکالیف مدرسه انجام میشد
خلاصه که همیشه چیزی رو میخواستم که مجاز نبود
حالام که با خودم عهد بستم تا اطلاع ثانوی مقیم کارگاه باشم
افتادم به فکر وزارت فخیمهی ازما بهترون و جناب جنتی و چراغ سبز برای نشر
ذهنه همه رو ول میکنه، دلش نوشتن میخواد
خلاصه که منظور از این همه صغرا کبرا اینکه
همینجوری هیچ وقت هیچ غلطی نکردیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر