دیشب همین که بین خواب و بیدار پرسه میزدم و ذهنم درگیر سیب حوا بود به کشفی تازه رسیدم
چندی پیش دوستی پرسید: آدم و حوا بالغ بهوجود آمدن یا مراتب رشد بوده و .......... من موندم تو حیرت
که این چی داره میگه؟
چرا خودم تابهحال بهش فکر نکرده بودم
راستی داستان چیه؟ اینا کی و چهطور و ....................؟
تا دیشب که در پیچ اول تخت بهش رسیدم
تا چندی پیش ما بودیم و سیب یا گندمی تلخ که زندگی را به سیاهی کشید
بعد هم یه روز فتوا دادیم که ذهن نصبی بیگانه و ........ کذا کذا
اما دیشب
چه اصراریه که ما برای همه چیز داستانی غریب بسازیم
نتیجه:
این دو تمثیلی بیش از زندگی زمینی ما نبودند
تولد در بهشت آسایش ....... تا رسیدن به بلوغ ، فهم تفاوتها و ...................... آغاز جهنم ذهنی
و از بهشت افتادیم بیرون
واقعهای که میلیونها سال در حال تکرار است و ما چسبیدیم به روز اول و داستان آفرینش که اول تخم مرغ بود یا مرغ؟
در نتیجه از دیشب حدیث ذهن و نصب بیگانه را به فراموشی سپردم و داستان آدم را تنها داستانی تجریدی یافتم
حالا ماییم و این بهشتی که بلد نیستیم امورات خودمون رو درش حل و فصل کنیم
همچنان منتظر منجی بیرون از خودیم
اینجا بهشت است و من از همانجا با شما سخن میگم
هنر داری بسم الله؛ زندگی را بهشتی بساز
نداری؟
بشین تا همان داستان عهد عتیق و قیامت و اینا از راه برسه بلکه دمی زندگی کردی
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست
در خود بنگر هر آنچه خواهی درتوست
برم سر نقاشیم که لذتی در زندگی بهتر از این نیست
چون، از روز ازل اینکاره بودم
هر کس یه کارهای به این جهان پا میزاره و باید کارش رو پیدا کنه
ما از سر تقلید، دنبال هم راه افتادیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر