۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

به‌نام پدر، پسر ، روح‌القدس

یادش بخیر شازده اسدالله میرزا که گاه سخنان گوهر باری می گفت
یه روز  پیرو بلایی که  سعید سر پوری فش فشو آورده بود فرمود. : از این به بعد می‌تونی راه بیفتی دم خونه دایی جان سرهنگ و
هر خواستگاری که از اون‌ورا رد می‌شد رو ناکار کنی که کسی لیلی رو ندزده
حالا شده حکایت ما و برخی‌ها
راستش بابام جان، دروغ چرا؟ فکر می‌کنم بیست و یکی و دو ساله بودم که کتاب‌های کارلوس وارد بازار کتاب ایران شد 
مام از همون‌وقتا عین هو بختک افتادیم رو کتاب‌ها
اولا به تعبیری زمینی و زندگانی نگاهش می‌کردم و برام کاربرد خودش را داشت
بعدها که با بهمن آشنا شدم
واژگان دگرگون شد و ما از زمین بلند شدیم و قدم به انواع جهان‌های موازی و غیر موازی گذاشتیم
این مدت نه معتاد شدم و نه ................ سر از هیچ بیراهه‌ای درآوردم
هر از چندی به انواع مکاتب هم سرک کشیدیم و باز برگشتیم سر خط کاستاندا تا هنوز
بزرگتری ارتقاع این بود که تونستم دروس را با مفاهیم آیات برابری بدم و شکل خودم را براشون بسازم
حالا
بعد از مدتی تهدید به مرگ از طریق اس‌ام‌اس و تلفن‌های مزاحم ما رفتیم مخابرات و .............. رسیدیم به دیروز و تماسی از حراست مخابرات
نتیجه مکالمه‌ی من با مادری آشفته و وحشتزده بود که می ترسید پای پسر بیست و یک ساله‌اش به دادگاه و ....... اینا باز بشه
خلاصه که کل ماجرا از این قرار بود که، پسرک به دلایلی که من از اون‌ها بی‌اطلاع بودم
ترک تحصیل و افتاده گوشه‌ی خونه و باب میان برنامه مزاحمت من و می‌گفت، امام زمان، عیسی و بعد هم خدا
غلط نکنم همه مجانینی که در ... ادعای پیامبری و امام زمانی می‌کنند با من سر و سری دارند
مادر معتقد بود همه‌ی این ها تقصیر منه که یک یا دو سال پیش به چند ایمیلش پاسخ داده بودم و نمی‌دونم چه‌طوری ماه مبارک امسال جلوی در خونه‌ام سبز شده بود و منم که ترسو و از همه‌جا بی‌خبر از حیرت پیدا کردن خونه‌ام بهش گفتم این‌بار بیای این‌جا می‌دمت 110
از اون به بعد باب اس‌ام‌اس‌های رنگارنگ گشوده و مام رفتیم تو کار دایورت خط مبارک روی خط جناب اخوی
اون روزی که آمده بود دم در به‌نظر رسید پسرک حال متعادلی نداره و یه‌نموره روی هواست
بعد پیام‌ها و ساعت‌های تماسش بیشتر مطمئن شدم که حال غریبی داره که طبیعی نیست
اما از جایی که مادران گرام ترجیح می‌دن کم کاری خودشون رو به گردن دیگران بندازند،  یه در میون می‌گفت، پسرم فقط بیست و یکسال داره!!!! خب بچه‌های من‌که از بچگی بر این اساس تربیت شدن،  چرا از راه به‌در نشدن؟
خانم مادر اصرار داشت که همه‌ی رفتار نامتعادل پسرک زیر سر من و یک‌سالی‌ست با او در تماسم و از راه به‌درش کردم.
بابا من فقط از دسامبر 2010 تا پایان ژانویه 2011 به چند ایمیل‌ش جواب دادم
حالا بماند که معتقدم پسرک هکر بود که تونسته آدرس منو از یه ایمیلی چیزی در بیاره و شاید پای ایادی استکباری وسط باشه که رد منو بهش دادنه. بودم بده‌کار سرکار علیه خانم مادر
دلم نیومد به اون حال زار بگم
خانم مادر شما بهتره بری اول از کارلوس و دون خوان شکایت کنی که سی سال پیش این باب را گشودند
بعد از جناب پدر، پسر؛  که این کتاب ها را به خانه آورد و بعد از سازندگان اینترنت و بلاگر و جی‌میل و دست آخر هم از من شکایت کن که جمیعا پسر طفل معصومت را از راه به در کردیم
خلاصه که فکر کن اگر بنا بود همه‌ی شماها که به گندم می‌آیید و به کافه تلخ سرک می‌کشید از راه به در بشید
تکلیف من امروز چی بود؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...