خدا میدونه ساعت چنده؟
من نمیدونم چون ساعت سیستم من، همیشه ساز خودش رو میزنه
نه با گرینویچ کار داره نه با اوقات شرعی و غربی
ولی میدونم خوابم نمیبره و حسی مشکوک بهم میگه، چیزهایی کم دارم
چیزها که نه یک چیز خیلی اساسی کم دارم
حس بودن
چون قلبم به هیچ شوقی گرم نیست
چشمم به راهی منتظر نیست
و یادی در روانم جاری نمیشه که وجودم را گرمی بخشه
فقط خدا کنه فردا در غسال خانه چشم باز نکنم که حتما مرده شور بیچاره
سکته خواهد کرد
من یک چیز مهم کم دارم و از کمبودش تنم یخ کرده
روزی نامش بود، عشق
همان حسی که جایش با بغل خوابی و هرزه گردی عوض شده
و من تنها میمانم تا ابد
ابدیتی پایدار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر