الان باید یا چلک بودم، یا ولایت
نیستم چون روی پیشانی امسال نوشته شده بود، بازسازی
از اول سال یک قلم مو به دستم و در تهران و چلک به کار حمالی و درست همانوقتی که سند آزادی به دستم رسید که میتونم راهی بشم
باز یک سطل رنگ راهم را بست
اینبار سرکار علیه پریا بود که دوباره به فصل کوچ رسیده و بازمیگشت
یعنی این بچه، اونجای یه گوشه بند شدن نداره
از اینجا فراری به یهجای دیگه و از جای دیگه، فراری به اینجا
به عبارتی احوالات قدیم خودم رو داره که دمی یه گوشه بند نبودم
از تهران به چلک باز به تهران و از تهران به کرج و یا مسیرهای دیگر
کلافه و آسیمه سر به جاده میزدم میرسیدم ملارد ، خانهی دوست فنجانی قهوه و گپی دوستانه و
نرسیده باطری خالی میشد و برمیگشتم خونه
کلی طول کشید تا فهمیدم این جهنمی که ازش فرار میکنم بر پشت خودم حمل میکنم
کیسهای پر از آت و آشغال که بعد، هزار سال تازه تابستون امسال
در اقامت چلک، با انجام مرور خالیش کردم و بین همهاش فقط خودم و خواستههای ناشکیبای خودم را دیدم که دائم از همه گلهمند و بیقراری میکرد
ما که در تجربه به این نقطه رسیدیم و مراسم کلید به کلید
و از جایی که هر سه دفعه اسباب کشی مساویست با خسارت یک آتشسوزی
خدا به داد پریا برسه که کی میخواد به باور من برسه
حالام شما دعا کنید آسمان آفتابی و جاده هموار و اسباب کشی فردا بهخیر و سلامت تمام بشه
بلکه ما نه از باب رمیدن که از سر لذت زیست در طبیعت هفتهی دیگه راهی جاده بشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر