۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

یک لیوان،‌قهوه‌ی دل‌چسب




دیروز یه‌جای، یه‌کسی خاطره‌ای از عشق قدیم‌ش می‌گفت و از جایی که همه‌ی عمر اسباب تفریح و سرگرمی ذهن هستیم
سر خرش رو کج کرد و ما رو برد یک‌راست به خاطره‌ی آخرین تجربه‌ی عشق
وقتی کانون ادراک در زمان حرکت می‌کنه، کل انرژی،  ریخته شده در اون خاطره و در اون زمان خاص
دوباره مشتعل می‌شه و انرژی تازه می‌گیره و خلاصه..............
ما یهو به‌خودمون اومدیم و دیدیم، بد مدل درگیر خاطره‌ای شدیم از زمانی قدیم
پرونده‌ای که به سه‌هزار میلیار مدل برای خودمون بستیم و حتا از بایگانی هم انداختیم‌ش بیرون
 خودم رو جمع کردم و مچ ذهن نابکار رو گرفتم که:
پدر سوخته، تو برای دل‌خوشی و سرگرمی خودت از من  و انرژی‌های نازنیم مایه می‌ذاری؟
  انرژی‌هایی که باید سه‌هزار میلیارد راه بسته را باز کنه، تو خرج اوهام خودت می‌کنی؟
همون وسطا بود که فهمیدم، همه‌ی عمر همین بوده
ما هی فکر می‌کردیم عاشق شدیم. چون این کلک ما رو وارد بازی‌های خودش می‌کرده
با هر تازه از راه رسیده‌ای ،‌لیست تعلقات ما رو زیر و رو می‌کرد و به طرف امتیاز می داد
حالا نه که فکر کنی، واقعا امتیازات در طرف مربوطه موجود بوده‌ها نه
مثلا بلوزش قرمز بود، تیک می‌زد به 
گل رز وحشی
چشماش آبی بود، تیک می‌زد به 
آسمون آبی و .................... خلاصه همین‌طور به خودمون می‌اومدیم می‌دیدیم
درگیریم
درگیر عشق، من
مال، من
احساس، من
نیاز، من
درگیر یه چیزی که همه چیز بود جز عشق
عشق، صبوری می‌خواد. هر آن‌چه هست را می‌پسنده و درگیر بودن یا نبودنش نمی‌شه
درگیر این‌که اونم دوستم داره یا نه؟
آدم عاشق، عاشقه. یک بیمار بدبخت که کاری نمی‌تونه بکنه، جز تب و لرز از درد فراق
مثل این چند روزه که با ورود ویروس سرما خوردگی با تمام دارو و حکیم و دعا
ما هم‌چنان می‌لرزیم و از تب می‌سوزیم و بال بال می‌زنیم و کاری‌ش نمی‌شه کرد
وقتی عاشق می‌شی، با فکر و منطق نشدی
یهو به‌خودت اومدی و دیدی که عاشقی
مثل لذتی که ناخودآگاه از خوردن لیوانی قهره‌ی معطر می‌بری
این خاصیت قهوه‌است که دلپذیر است 
نه تصمیمات من
همین و بس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...