از بچگی همانطور که افتد و دانی، هرچیز که تکلیف میشد
دوست نداشتنی بود. حالا میخواد تکلیف شب مدرسه بود یا حتا نقاشی که از نوزادی براش میمردم
تا به زور و تکلیف میشد ، دلم رو میزد، از جمله، شوهر داری، مامان بودن ، دختر خوب و ...........
امروز هم یک کشف مهمی در رابطه با شما داشتم
اینکه
وقت نماز، همهجا هستم جز در درون
اون بیرون، باون بالاها، توی ابرها، بین ستارهها، کنار خورشید و ..............
چند روزیست که امید از همه برکندم و روح خودم وارد مراوده شدهام
یعنی صرفا در درون و با خودم عشقورزی میکنم
نه که شما فرمودید ، نفخه فیه من الروحی . از همین رو اگر با روحم مرتبط باشم تو گویی که با شما در حال فالوده خوردنم
همهچیز تغییر کرد
حالا دیگه فکر نمی:نم باید تکلیف شما رو انجام بدم
وقت نماز حواسم نیست به بیرون خودم
از شنیدن صدای بال پرندگان تا فریاد دستفروش رهگذر
هرچه هست درون من است و اون تو هم که همه خالی است
در نتیجه ، نماز از تکلیف درآمد و دوبارهدشد نیازی صد در صد
خب چه کرمیه؟
ما هی میرفتیم سر سجاده و دولا راست میشدیم و حواسمون هم پر میکشید به اون دور دستها
حالا یک احساس لطیف و دلنشین را تجربه می:نم
حضور، من
منه واقعی
خود خودم بودن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر