۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

شور ریزان




مفهوم خیلی چیزها عوض شده بود و بی‌اطلاع از همه این‌ها هم‌چنان در پی مفاهیم باستانی بودم
از جمله عشق و دلدادگی یا شور انداختن و جمعه
باور کن که هیچ کدام از دیگری کم‌بها تر نیست و به قائده همگی برایم ارزش‌مندند
اما ذهن من در گذشته‌ای معلوم حبس شده
در آرزوهای نوجوانی، در خاطراتی کهنه چنان‌که افتد و دانی
با تجربه‌ی اخیری که نشانم داد متعلق به هیچ جفت و جفت‌بازی نیستم
دریافتم من هنوز دنبال الگوهایی هستم که دیگه در زندگی‌ام کاربردی نداره
تابود جمعه بود و عطر خانواده و یاد سفره‌ی سپید بی‌بی و من سعی داشتم هر هفته جمعه‌ای زرین‌تر از پیشی بسازم 
بساط ناهار ظهر جمعه، شیرینی پختن عصر جمعه و موسیقی روز جمعه
با رفتن پریا هیچ‌یک بی‌رنگ یا فراموش نشدند
جمعه هنوز دوست داشتنی و زیباست
این چندمین جمعه‌ی بعد از رفتن پریاست ؟ نمی دونم
ولی من هر جمعه هم‌چنان شیرینی پختم، باغبانی کردم و جمعه را رسم کردم
امروز هم که به یمن خرید دیروز از صبح مراسم شور ریزان داشتم
دبه‌های منتظر شور روی میز آشپزخونه داره فحشم می ده که:
تا کی بناست ما رو بخوری؟
و من که به سنت پدری دستم به چیز کم نمی‌ره، متحیر ذل زدم به دبه‌های شور
یا تکه‌های به که قراره مربا بشه
با این حساب تقدس جمعه به خودش برمی‌گرده نه به بی‌بی‌جهان
جمعه برای من نه روز آمدن کسی‌ست و نه روز رفتن
اما جمعه‌است و دوست داشتنی


۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

یه





چه می‌کنه این، یه
سعی کردم پست قبلی رو با یک" یه"، شروع نکنم 
مصارف بسیار و کار راه انداز" یه "باعث درگیری دهنی من و" یه " با هم شده
فکر کردم بنویسم: یک عصر پاییزی
خوشم نیومد مثل خبر روزنامه‌ای بود
فکر کردم، این‌جور شروع کنم
عصری‌ست پاییزی. مثل انشا زمان بچگی شد ولی نوشتم
از هر طرف که رفتم راه نمی‌داد و ننوشتم،  یه عصر پاییزی
این‌جا که می‌تونم بگم؟

آره؛  یه عصر پاییزی و توپ باحال
که هم‌چی شباهتی هم به زمستون و دیگر فصل‌ها نداره
منم و این پنجره و یه لیوان چای تازه دم، احمد عطری


می‌بینی؟ در آزادی حتا منظر دیدم هم فرق می‌کنه
اما از ترس انگ بی‌سوادی گاه بهتر می‌بینم، حساب شده و شمرده بنویسم
که مبادا آدم‌هایی که هیچ‌گاه در زندگی نخواهم دیدشان، قضاوتم کنند
یه چیزهایی غلط ولی کلی راه انداز می‌شه
از جمله، یه

خنده خنده خنده



 عصری‌ست نه پاییزی، نه زمستانی
اما بهت قول می‌دم بهاری و تابستانی هم نیست
نه اون‌قدر سرد که یخ کنی و نه چنان ملس که دلت بخواد بیشتر به تماشای پاییز بمانی
در نتیجه باید پشت  شیشه‌ها مستقر بمانی
چون زیبایی بی‌نظیر پاییز ماندنی نیست
 این تصاویر  موزیک پس زمینه  نیاز داره
و موزیک عصر امروز من که 
با سرعت دقایقش سپری می‌شه و از حساب زندگی حذف
این می‌تونه باشه


  دانلود ترانه خنده خنده خنده، با صدای هانیه(هانی) نیرو

 

 

عشق را عشق است




در واقع عشق ، سرریز آدرنالین خون است
نیاز به عشق، نیاز به ترشح آدرنالین و نوعی نعشگی‌ست
یه‌جور حال خوش که تو رو مدتی از خودت دور نگه‌می‌داره
ذهنت درگیر یکی دیگه است
وجودت لبریز شوق یکی دیگه است
خلاصی از شر ذهن خودت و
رو کردن به جهان یکی دیگه است
جهانی که تو درش فعال و پر رنگی
هستی
و انگیزه می‌شی
زندگی زیباتر و تو درش کلی هیجان داری

طپیدن‌های بی‌وقفه‌




لاکردارعشق مرضی‌ست که با خودش غش ، دل ضعفه و نیاز می‌آره
ولی این علائم همیشگی نیست که ابدی بمونه و تو هم‌چنان عاشق باشی
وابسته‌ی ذهن و شوق کشف و شهود
تا وقتی ناشناسه، همه چیزش خوب و عاشقانه می‌شه
واز مرز شناخت تا دل بریدن
می‌مونه اطلاعاتی که لحظه به لحظه  به روز می‌شه
تهش از عشق خبری نیست و مجبوری بگردی دنبال بعدی
این که بد نیست
تو فقط عاشق عشقی
نه چسبیدن و آقای شوهر داشتن
نه معتاد انرژی یکی غیر از خودت بودن
نه عادت
عشق یعنی طپیدن‌های بی‌وقفه‌ی دل برای کسی غیر از خودت
بالا رفتن فشارت
گل انداختن گونه‌هات
 با شنیدن نام دیگری

زن خراب همسایه



یه چیزایی هست که به هر کی بگی بهت چشم غره می‌ره، مثلا
دلم عشق می‌خواد
یه عشق درست و پیمون که با صدای پاهاش دلت بلرزه
و حتا فکر بهش، به آتیشت بکشه
وقتی به هرکی می‌گم، 
عشق ویروسی موقتی‌ست خودش می‌آد و خودش هم می‌ره هم ، چپ چپ نگام می‌کنه
زود می‌ره تو قضاوت که:
مگه تا حالا چه‌قدر اومده و رفته؟
و اگه بگم: اوه تا دلت بخواد
چشماش چپ و چول می‌شه و یه جوری نگام می‌کنه که انگار
هرزه‌ام
خب اگه شما عشق را با بغل خوابی قاطی کردین تقصیر امثال من چیه که بی عشق موندیم؟
گرنه عشق خشک و خالی که فسادی درش نیست
بدیه عشق به اینه که همیشگی نیست که تو تا ابد عاشق کسی بمونی
و در نتیجه می‌شی، زن خراب همسایه



۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

باقی‌ش به‌ما چه؟



به میمنت و مبارکی این تعطیلات داره نفس‌های آخرش رو می‌کشه


مردم از تعطیلی
هیچ سالی مثل امسال تهران خلوت نبود
یعنی تجربه‌ی من این رو می‌گه
قدیما یادمه خیلی کسی دوست نداشت 10 و 9 محرم سفر بره و ترجیح می‌دادن در ایام سوگواری این‌جا باشند
اما امسال خیلی به چشمم اومد
این رو به چه معنی کنم، تعطیلات چند روزه؟
یکی دوسال پیش هم این اتفاق افتاده بود، اما امسال یه‌طور دیگه‌ای بود
و فقط به یمن سیستم‌های صوتی و ادوات مدرن موسیقی، تا دلت بخواد صدا بود
به‌قول غضنفر، هیکلی چخدی غیرتی یخدی
تنها کار مهم این چند روزم پخت دو نوع شیرینی و بافتنی و از این چیزها بود
به علاوه یه‌خروار گیر سه پیچی که به دو مذهب شیعه و سنی دادم
چون نمی‌فهمم چه اهمیتی داره کی خدا رو از کدام منظر دوست داره و سردر خونه‌اش اسم کدام خدا نوشته؟
مهم انسانیت و خدا و خود شناسی؛ به هر زبانی. باقی‌ش به‌ما چه؟
کلی هم فیلم دیدم
گو این‌که روزهای دیگه‌ام کار فوق العاده‌ای ندارم و باز در حال ول زنی‌ام
ولی در بیرون زندگی جریان داره و ذهن من در این اتاق‌ها پرسه نمی‌زنه و به همه چیز کار داره
تا ساعت‌ها برای خودش دستمایه بسازه
و
صدای نفس‌های زندگی در فضا جاری‌ست
الان و دیروز و جهان به‌نوعی برایم از حرکت ایستاده بود

.

بت پرستی می‌کنی؟



سال‌های بسیاری‌ست که پشت چشم حضرت والده در این ایام برای‌مان نازک می‌شود
به‌قراری امسال نازک‌تر از هر سال و کار به پیغام و پس پیغام هم رسیده
اما شکر که نه خشمی درم هست و نه خواست، اثبات خودم به دیگران
ولی از جایی که این راذلت و شرارت خاص از کودکی درم هست
آی یه چی به جونم افتاده امسال یه حالی از ایشان بگیرم، 
بل‌که دست از سرمان که برداشت که هیچ، یه‌جورایی هم طلبکار اهل بیت شدیم
خدا رو چه دیدی؟
این‌ها همین‌طور خداترس و خدا شناس شدن و بد نیست یک‌بار هم که شده من این تازیانه را به زبانم دهم
پاشنه‌ها رو وربکشم و برم تو چار چوب در خونه‌اش نعره بزنم که:
آی ایهالناس بی‌خدا
تا کی با جهل و کفر آبروی اسلام را خواهید برد؟
تا کی از نفهمی و بیسوادی باید هر روز یکی برگرده‌تان باشد
ای جماعت کور دل بی‌خدا
این نبود پیام خدا
این نبود اسلام که شما رنگ و بزکش کردید
همه‌ی شمایان بی‌خدا و بت پرستید
بعد یکی دو قدم برم داخل خونه و توی چشمش ذل بزنم و :
مگه نگفته از روحم در شما دمیدم؟
مگه نگفته نزد هیچ‌کس صغیر نیستید الا من؟
مگه نخواسته دست از بیرون از خود بردارید
سجده نکنید و فقط من را بپرستید؟
مگر نه این که از آغاز و حضرت پدر آدم قربانی فقط خاص ایشان بود؟
شدید قابیل؟
به‌نام چه کس برسر و سینه می‌کوبید؟
به‌نام چه کسی غیر از نام خدا قربانی می‌کنید؟ حسین مخلوق او؟ وای برشما کفار.
حکایت گوساله‌ی سامری هم‌چنان برجا و ما به اسرائیل نظر می‌کنیم
گوساله‌ای بیرون از تو نیست، در خود بنگر که همه‌ آن‌ها در توست
و بعد دستم را ببرم جلو و همین‌طور که نرم و لطیف با یقه پیراهن حضرت مادر بازی می‌کنم
خیره بشم توی چشمش که:
بت پرستی می‌کنی؟ این عزاست؟
عزای چه کسی؟  کسی که شهید شد؟
حالا به‌چه دلیلش به ما مربوط نیست. از دیدگاه شما چه شد؟
مگر نه که در سوره آل عمران صریحا و اکیدا گفته که حال شهدا باماست؟
برای کی چنین شیون و فریاد می‌کنید‌، آن‌هم پس از هزار و چهارصد سال؟
دین ما دین عزا و مویه ماتم است یا انسان خدایی؟
شکر که من بعد از نهی و تکذیب خدای شما و مدت‌ها لادینی خودم مسلمان شدم
اسلامی که درک فردی من از پیام قرآن است نه آن‌که هزار و اندی تحریف شد و به خورد مشتی آدم  راحت طلبی داده شد که حال اراده و قصد یا خویش باوری ندارند؟ همان‌ها که از عصر هخامنشی تا کنون امور دنیا و آخرت‌شان به عهده شاه و موبد اعظم بود؟
این است مسلمانی؟ افسوس از عمری که در جهل طی شد
معلومه که اگر حسین پرستی نکنید نمی‌توانید سایه و جانشینی برای خدای قادر فرض کنید
پس ای لادین‌های کافر، به کجا چنین شتابان؟
این است اسلام‌تان؟
بعد هم خیلی مودبانه دو قدم آمده را برگردم و بیام بالا خونه‌ی خودم و باور کنم از این پس این پشت چشم والده‌ی مان تاب برنخواهد داشت


بابا به‌جای این همه گشاد بازی، یک‌بار و بی‌تعصب این کتاب پیام‌آور آزادی را به زبان خودتان بی پرانتز و تحریف بخوانید
ببینید این خدای بیچاره چی گفت اون زمان و شما کجا ایستاده‌اید؟

اما از جایی که یک مسلمانم، به خودم اجازه نمی‌دم انگشت اشاره‌ام دیگری را نشانه بره و سکوت می‌کنم
 

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

یک قرون یک قرون بود


ما که بچه بودیم، یک قرون یک قرون بود
نه بیشتر
با یک قرون می‌تونستی سوار کالسکه بشی
با یک قرون می‌شد فوتینا خرید و تازه
درش شانسی هم پیدا کرد
با یک قرون فرفره رنگی می‌خریدیم
تازه با یک قرون شهرفرنگی هم می‌دیدیم
مردم همه باسواد نبودن
کسی به فکر بهداشت روانی نبود
واژه‌ی اعصابم خرابه اصلا درکار نبود
دلم گرفته و تنس شدم و دپرسم و اینا معنی بدی داشت
یعنی هر کی یه نموره خط برمی‌داشت بهش می‌گفتن دره دیونه

پیامک نبود و 
ماهواره ، خیال و
تصور اینترنت،  چشم و صدای دجال می‌شد
از همه مهمتر تلفن همراه نبود 
به‌جاش همه کتاب می‌خوندیم و به اشعار بی‌بی‌گوش می‌کردیم
تازه،  چه‌طورش رونمی‌دونم 
ولی
کلی هم حال می‌کردیم
شاید از حرکات بی‌بی لذت می‌بردیم؟
 شب‌چره داشتیم
زیر کرسی داشتیم
روی کرسی داشتیم
وقتایی که ازش بالا می‌رفتیم 
شب‌های تابستون عطر یاس و صبح با امین الدوله پیوند داشت
شب با مهتاب
آسمان با ستاره‌هاش
تازه اون‌وقت‌ها ان‌قدر ستاره داشتیم که باورت نشه
قصه‌های شب‌های کوتاه تابستون و خیلی چیزها که بعضی از شما
نمی دونید مصارفش خوراکی بود یا ابزار نوشتاری
با یک قرون خیلی چیزها می‌شد خرید و تازه یک قرون بود







بغض ایمان





هر گز نفهمیدم
با خدا شدم ، چون باورت داشتم؟
یا
باخدا شدم 
 چون،  ضعیف و ناتوان بودم
و به حامی احتیاجم بود؟


نکند،  شما را بنده‌هایی مثل من ساخته باشند؟



چهارصد وپنجاه و دوبار




 چهارصد وپنجاه و دوبار این داستان رو شستم، روبند پهنش کردم، کلی بهش آفتاب و مهتاب دادم
بعد دست‌هام رو با دامنم پاک کردم و گفتم: الهی شکر از شرش خلاص شدم
ولی هر هنگام که جدی به‌یادش می‌افتم
 چنان تر و تازه که گویی دیروز اتفاق افتاده




به‌قدری انرژی در اون خاطره ازم به‌جا مونده که نه گمانم  تا رسیدن کالسکه‌ی مرگ،
 بشه همه رو پس بگیرم
حادثه این‌همه مرور شده، در این‌جا، چلک، بستر، پشت ماشین هر جا که یادم افتاده دوباره مرورش کردم
و از جایی که با تمام این‌ها، خاطره‌ای از لحظه‌ی تصادف در من موجود نیست که مرور کنم و پرونده بسته بشه، نمی‌شه. روی پرونده نوشته، نقص اطلاعات
امسال یه نموره شورتر از هر سال یادم اومده
کانون ادراکم در زمان چرخیده و به هنگام تصادف نشسته
یعنی یه هم‌چی ساعتی درست در اول آذر سال 76 فکر کنم آمبولانس داشت آژیر کشون منو می‌رسوند تهرون
حالا تو فکر کن از صبح با حال کج و کوله بیدار شدم تا الان و هر لحظه به‌یاد آوردم در اون روز خاص که با مرگ رو در رو شدم این موقع...
مثلا ساعت هشت و نیم بی‌اراده نگاهم از هال سرد و بی‌روح بیمارستان نوشهر هراسون رفت تا خودم رو گوشه‌ی اورژانس دوباره دیدم
این ساعت اولین شهودم بود
از سرما و شدت خون‌ریزی مغزم نورانی شده بود و چنان می‌لرزیدم که دندان‌هام به‌هم می‌خورد
می‌فهمیدم که جون از تنم داره بیرون می‌ره
نمی‌دونم با کدوم چشم دیدم ، پدر بزرگ پدری بچه‌ها که خیلی پیش‌تر سفرش به پایان رسیده بود؛ 
 با یک پتوی پشمی سبز رنگ  به طرف آمد و  گرم شدم.
و امشب بارها این تصاویر در ذهنم مرور می‌شد
چه‌طور باور کنم خاطراتی با چنین وضوح و سر شار از انرژی من، حتا دقیقه‌ای مرور شده باشه؟!
 بخش زیادی از انرژی‌حیاتی‌م در اون سانحه‌ی تصادف  ریخته شده
و هیچ‌چیز دردناک تر از مرور چنین خاطرات تلخی نیست
دوباره همه‌ی اون درد را تکرار می‌کنی
  به جای پس گرفتن انرژی‌های سال 1376 ، باز انرژی دوباره‌ای به خاطره‌ی پشت سر، سر ریز می‌کنه
در نتیجه نه این مرور کامل انجام می‌شه
و نه من از شر دردش خلاص می‌شم
 
ای داد بیداد
عجب حال غریبی دارم الان
مثل این‌که خودم این‌جام و نگاهم در گذشت، در دو زمان و مکان مجزا حضور دارم
حضوری سرد و تلخ
با عطر مرگ
و حزن پذیرش این‌که من جاودانه نیستم
هر لحظه ممکنه از در تشریف‌ش رو بیاره داخل و 
هیچ غلطی نکردم



هنوز منتظر یه شنبه‌ای‌ام که هم تکالیف انجام نداده‌ی ایام مدرسه را به اتمام برسانم
و هم بلند شم و راه بیفتم
از راه برسه
من پر از پشت گوش اندازی‌ام

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

بی‌بی می‌گه:





Zeus
خدایا.....
     بی‌بی می‌گه:  تو  آسمون‌ها  زندگی می کنی؟
راست می‌گه؟ ... یعنی اون بالا وسط ابرا؟   
ابرا سوراخ نمی‌شن دمپایی‌تون بیفته پایین؟ وای... خودتون چی؟ تا حالا شده بیفتین پایین؟
غصه‌های خودم کم بود که همی‌طوری را می‌رم و می‌خورم به در و تخته؛ حالا باهاس غصه افتادن شما رم بخورم؟
اصلا کسی غصه‌ی شما رو می‌خوره؟ 
آدم‌گنده‌ها غصه خوردن ندارن،
تازشم فکر نکنم شما اصلا غصه داشته باشی
انقده اون بالا بالاها دور نشستی که گاهی می‌گم: بد نیست این خدای کیمیان رم دوست داشته باشیم‌ها؟؟ اقلا تو خودمونه. یواشکی هم تو دل‌مون بگیم، می‌شنوه
نه شما که ان‌قده رفتی اون بالاها که نمی‌بینی این‌جا رو زمین چه خبره؟
راستی، شما از اول هم تو آسمونا بودی؟ 
 یا نه. 
تو هم این‌جا رو زمین بودی
ان‌قده این آدما دعواشون شد اومدن دم خونه‌تون، رفتی تو آسمونا که از دست‌شون خلاص شی؟
http://smileys.smileycentral.com/cat/15/15_8_212.gifhttp://smileys.smileycentral.com/cat/15/15_9_26.gif
اون‌وقتی قبل ازساختن آسمون و زمین کجا بودی؟ 
لابد یه جاهان خوبی بودی که دیگه حوصله‌تون سر رفته، که گفتی یه زمینی بسازی یه‌خورده توش بازی کنی؟ هان؟
طفلی، چه بده آدم کسی نباشه حتا واسته خدایی‌ش تشویق‌ش کنه و براش کف بزنه 
باهاش حرف بزنی، واسته همین هی مجبوری بسازی؟ 
هی به همه‌ي همه چیزان بگی: باش؟  Scared 2
برا یکی تعریف کنی چیا ساختی، چیا می‌خوای بسازی 
 خسته که شدی پاهات رو بماله، یه لیوان آب دست بده
شاید آسمون خودش واسته خودش از اول بوده و شما نساختی؟
بالاخره شما از همیشه یه جاهانی بودی؟
اه.... نه که هنوز هم همون‌جایی نمی‌بینی سوریهCamouflage چه خبره؟
همین رو بگو از اول
وگرنه که اگه دیده بودیWise Guy
نمی‌ذاشتی اینا چشا هم رو در بیارن؟
هان؟ یا نه، اینم خواست خودت بوده؟
Doofusزلزله‌ام که مال خودته. خیلی چیزا بده دیگه هم هست که روم نمی‌شه بگم
که تا تو نخوای نمی‌شه،  چه‌جوری خدا شدی؟
یعنی اون اول اولا خودت تهنا تهنا فهمیدی خدایی؟ یعنی اصلا اول و آخری هم داشتی؟
یعنی قبل از شما هم چیزی بوده؟
آخه چه‌طوری تونستی از همیشه باشی؟
کی بهت گفت خدایی؟
 خودت فهمیدی؟ مطمئنی خدای دیگه‌ای که شما رو ساخته باشه نیست؟
نیست؟
نه نیست؛  چون بعدش اونم باهاس یه خدان دیگه ساخته باشه و دوباره شلوغ می‌شه
اگه کسی  Parting Of The Sea   بهت گفته باشه خدایی، پس خیلی هم معلوم نیست خدا باشی، چون قبلش یكی دیگه بوده که بهت گفته خدایی؟
 وقتی کسی نبوده که خداش باشی،Bow Down   به چه در می خورد خدا باشی یا،  نه؟
برم بخوابم خسته شدم وقتی به خدایی شما فکر کردم. 
طفلی شما چقده باهاس فکر کنین و زحمت بکشی
خوبه، راس راستی خدا نیستم
Winter Cold
وگرنه شبا از ترس خودم خوابم نمی‌برد   
من‌که نمی‌تونم مثل بی‌بی بگم حکمت داره
واسه من نداره

نون برنجی پزون













شیرینی ،
 نه
نون برنجی پختم در حد حاج قاسم و پسران، کرمانشاه چاراه اجاق
باور کن


دیروز خمیر درست کردم ولی نمی‌دونستم کی می‌خوام بپزم
اما از جایی که هوای ابری اندکی مچاله‌ام کرده بود و دلم خانم والده و .... اینا خواست
بهترین زمان شد برای چیدن نون‌برنجی‌ها روی سینی و گذاشتنش در فر
زنگ زدم خدمت حضرت خانم والده ایشان را برای چای عصر دعوت کردم طبقه بالا
این تصویر در خاطرات گذشته‌ام موجود نبود
برای اولین بار نون برنجی پخته باشم و در ساعت 5: 20 دقیقه امروز با حضرت مادر نوش جان کرده باشیم
از فردا این تصویر را هم در خاطراتم دارم
وقتی قراره کارگردان و عوامل صحنه خودت باشی
غم‌برک زدن و کز کردن یه گوشه
فقط کوتاهی و ظلمی‌ست که به خود می‌کنیم

نان سنگک در حیطه‌ی شناخت



با صدای گاو حسنک که مو می‌کشید: حسنک کجایی؟
 بیدار شدم. یعنی کله سحر
همین‌که چشمم به آسمون پشت پرده خورد، بی‌اراده سر خوردم زیر لحاف

دلم‌ می‌خواست حضرت مادر توی پاشنه‌ی در ملاقه به‌دست می‌گفت:
- امروز آسمان‌ ابری‌ست، نمی‌خواد بری مدرسه؛ تا هر موقع دلت خواست بخواب.
و  می‌تونستم بخوابم
به خودم گفتم: 
  هی، امروز که هیچ، هر روز تعطیله بگیر بخواب دیگه، مگه این همون خوابی‌نیست که اون‌همه به‌خاطرش حسرت جیم از مدرسه رو داشتی؟
آره خودشه. 
 اما این خواب زور و 
مدرسه زور بود
مدرسه رو دوست نداشتم،  عاشق خواب بودم. 
چشم ببندم و از جهان برم و به هیچ چیز دوست نداشتنی فکر نکنم.
حالا که مدرسه‌ی زوری نیست؛  خواب هم جذابیتش رو از دست داده
اصولا ما عاشق اونی می‌شیم که نداریم،  منع شدیم، در دسترس نیست، شناخته نیست
....... خلاصه به تعداد گره‌های کور ذهنی که داریم
و با این حساب چه‌طور می‌شه عشق را تعریف کرد؟
حتا خدا هم تعریف نداره
چون از بهترین‌های ما برخاسته
نه از حقیقت خودش
نه که نباشه، در حیطه‌ی شناخت نیست که قابل درک باشه
بله می‌دونم هستی
ولی نه اون بالا
این‌جا و در من
خود من
منی که از یاد رفته و زوری بهش چسبیدم
بل‌که روزی دوباره دیدم
نه در الست، در من




برگردیم و موضوع از دست نره
همون‌وقتایی که با آسمان ابری دلم می‌خواست بستر دهان باز کنه و منو ببلعه
ترنمی پس زمینه‌ی این تصویر بود
لالایی سوت کتری که کنار اتاق روی بخاری شیشه‌ای؛ خبر دم کشیدن چای صبحانه را می‌داد
و بلافاصله عطر نان می‌پیچید
نان تازه
نان داغ و همین‌قدر برایم کافی بود که از بستر بکنم

سرم را از زیر لحاف آوردم بیرون، بو کشیدم
جدی محکم و عمیق.
 بوی نان نبود
مادر هم در چار چوب در نیست
و نه امیدی به چای تازه
دلم خواست بخوابم، اما خوابم نبرد
چون اینک خیلی چیزها کم دارم، اولی‌ش مدرسه‌ای که از آن گریزان باشم


۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

ترک عادت و GEM TV




باید در این نقطه تمام قد تعظیم و مراتب سپاسم را به کانال جم اعلام کنم
یکی دو سال پیش در نبرد با الگوهای حضرت خانم‌والده که همیشه از بچگی در گوش‌مان خواند که ، آدم نباید بی‌کار و بی‌عار ول بگرده، زنجیرها پاره کردیم و افتادیم کنج ذلت عادت
یه‌جور اعتیاد خانمان‌سوز که خودمون حالی‌مون نبود و ولی همه‌ی مخدرات شیرین و دلنشین بود
هیچی که نبود از عصر عزا نمی‌گرفتم که، باز شب شد و حالا چه‌کار کنم؟
می دونستم ساعت 7، 8، 9 ، 10‌، 11 باید سریال ببینم که البته با فارسی‌1 شروع شد
در نتیجه هر شب می‌خاستم بدونم، بعدش چی شد و ترجیح می‌دادم بیرون هم نرم
کسی هم نیاد خونه ام و .................. نه کتابی، نه نقشی، نه موزیکی، نه عشقولانه‌ای نه هیچی
از فارسی‌1 به پی‌ام‌سی و جم هم اضافه شد
کف‌گیر فارسي‌1 که به ته دیگ رسید، حذفش کردم
پی‌ام‌سی هم خودش خودش را حذف کرد
مونده بود یک جم و یک حریم سلطان که دیشب در یک عملیات احمقانه نشان نداد
طمع کرده که ملت رو خر کش کنه یاه‌ست که لابد بهش کانال مفتی دادن تا شلوغش کنه
سریال رو قطع کرده که جماعت بریم یاه‌ست
من‌که دیگه نیستم
  بهم برخورده
به‌خودم اومدم دیدم شدم بازیچه‌ی تک‌چشم دجال
از امروز وارد مرحله‌ی سم‌زدایی شدم و تحریم انواع سریال‌جات

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...