از بچگی با دیدن تصاویر اینچنین چه در تیوی یا وسط رنگ و روغن
یا حتا روی عکسهای جلد مجلهی دایی جان حشمت
که میچسبوند روی دیوارهای پر از الگوی لباس خیاط خانه
حسی در اعماق وجودم نسبت به شبهای پاریس یا روزهای ابری و بارانی پاریس
به جوشش میافته
جوششی عجیبتر از حس وجودیم نسبت به تفرش و خانهی پدری
که نه ؛ مدفن پدر
شاید شبیه به حسی باشه که اگر شانتال دیگه شمال نره، در درونش نسبت به یاد و خاطرهی چلک خواهد داشت
جایی که مثل هیچکجا نیست.
تصویری رویایی و مبهم که نه میدونی به چه زمان تعلق دارد و چه مکان
یک رویای شیشهای با این تفاوت که
بر خلاف شانتال در هیچ نقطهای از تاریخچهام پام حتا به مرز اروپا هم نکشیده
چه به جوشش رسیدن و رویا
اما دیگه دارم بهش بدگمان میشم و میتونم دو حدس هم داشتیه باشم
یا حقیقتا ما بارها به زمین رجعت کردیم و خواهیم کرد
یا ، این شهر بخشی از آیندهام است که در اکنون از آن خبرم نیست
زمانی که دورهی تکمیلی طراحی رو پیش استاد ارجمندنیا میگذروندم هم باز همینطوریا یه نموره خل شده بودم
دایم رویا میدیدم و صدایی در بیداری با من از اخبار ایران در جنگ جهانی میگفت
حال اینکه کدوم جنگ نمیدونم اول یا دوم
تصاویر میخورد که جنگ دوم بوده باشه و من که چه راحت پس از خروج از آتلیه ایشان در خیابان منوچهری
ساعتها مسخ ویترین آنتیک فروشیها میشدم در جستجوی چیزی
چیزی که نمیدونستم چیست؟
تا زدو آقای طاها در یک خواب مغناطیسی منو به تاریخچهای برد که امکان نداشت مال من باشه و همانقدر طبیعی و صمیمی بود
که پنداری همین زندگیم بود
در اون تصاویر دیگه این من نبود. منی مسن و دارای شش اولاد. ساکن خیابان شیخهادی تهران که در جوانی و زمان جنگ
دلباختهی مردی از اهالی نیروی هوایی بوده و اینکه چهار پسر و دو دختر در هنگام مرگ این بانو، از همان مرد بوده
یا او عشقیست محکوم به فراغ که چنین در جانم ثبت گشته؟
چون دنبال تصویر آقای شوهر نگشته بودم اما امار بچهها رو داشتم و با نگرانی تماشاشون میکردم
و همینطور تا ....... وقایع لحظهی مرگ تا دفنم
نمیدونم این تصاویر و خاطرات مربوطه از کجا میآن
به هر حال نمیتونه خلاقیت ذهنم باشه ، چرا که ذهن در حیطه اطلاعاتی که من بهخوردش دادم میتونه ابتکار بهخرج بده
اما خالق را هم انقدر محدود باور ندارم که نیاز به تکرار یک روح در اشکال گوناگون داشته باشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر