امروز که برمیگردم و در پشت سر خودم را میبینم
در دور دستی حتا به قدر یک هفته
چنان او را جوان و خام و خودم را رسیده و بزرگسال میبینم
که دروغ نگم
فاصلهی حقیقی سنم تا ذهنم و واقعیت از بچگی تا کنون چنین یکسان بوده
در ده سالگی هم به همین شدت باور داشتم، سنی ازم گذشته و بزرگ شدم
به ده سال پیش که فکر میکنم بازهم همینقدر عجول بودم و عاقله
تا بیست سال پیش تا اکنون
شاید همیشه برای کمکاریام در زندگی توجیح میتراشیدم از سن و اینکه
دیگه از من گذشته
در واقع از وقتی به سن الان دختر بزرگم بودم
خودم را ناخودآگاه با چادر و مویی سپید میدیدم
و شوخی شوخی زندگی نکردم
مگر خل بازی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر