۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

چالوس ، آبان نود یک



وقتی پنج‌شنبه وارد سایت مجتمع قضایی نوشهر شدم و احکام مربوطه را دیدم، کپ کردم
کپ که یه چی در حد سکته
انقدر که چاره‌ای نبود جز این‌که جمعه راهی جاده شدم
تا این‌که یک‌شنبه برسه و بتونم برم دادگاه و متوجه بشم هنوز برای اعتراض وقت، هست؛ چه به‌من گذشته هم بماند در دست یک‌صد و بیست چهار هزار پیامبر
گو این‌که توفیق اجباری باعث شد زیبایی پاییز جاده چالوس هم نصیبم بشه، حرفی دگر
از قدیم یه چی می‌گفتن: یک سیب وقتی می‌افته کلی چرخ می‌خوره هم همین حکایت است
این‌که، دو هفته پیش هم در همین جاده بودم و خبری از این همه زیبایی رنگارنگ نبود
و این طبیعت که چه زیبایی تو!!
هوا فوق‌العاده خوب بود، بهاری متمایل به نیمه پاییزی
و من‌که هم‌چنان یک چیزی در این مسیر کم داشتم
یک رفیق گرمابه و گلستان که بتونه تو رو از هر زهری که در جانت ریخته شده اندکی دور نگه‌داره
خلاصه که این زندگی تنهایی و نه تنها
این راه‌های تکراری و همیشه مدام
خسته کننده شده ولی شاید این خستگی را بشه با حضوری مکمل اندکی پر کرد
همونی که نخواد بکنه‌ات توی قوطی و مدام تملکت را به یادت بیاره
این‌که مال خودت نیستی و باید به‌خاطرش کسی باشی که نمی‌شناسی
همیشه کمه اونی که،  باید بود و نیست
شاید تا ابد هم همین حس را داشته باشم کسی چمی‌دونه؟
یا دل بسته‌ی موجودی فرازمینی‌ام که نیست
یا فقط می‌شه دل‌بسته‌ی کسی باشی که همیشه نیست
اونی که مدام بهت بچسبه و نذاره نفس بکشی مال من نیست
حکایت همین سفر 



















در این سفر تنها نبودم
اما تو گویی هیچ‌کس کنارت نیست
و در عین‌حال با یک قشون هم‌سفری
یعنی باید کله صحر که چشم باز می‌کنی، نگران باشی که همه چیز سر جایی باشه که کسی جز تو می‌پسنده
مال من نیست
حتا اگر این سلایق مشترک هم باشه، اما زمان و مکانش تفاوت داره
تو الان دلت می‌خواد بشینی و با کسی حرف نزنی
ولی باید کلی حرف برای گفتن داشته باشی
یا هنگامی که، دلت می‌خواد بخوابی ولی، یکی کنارت باشه که از اذان صبح بیداره و منتظره تو از اتاقت بیای بیرون
حتا اگر باقی خصوصیات بین شما مشترک باشه هم
این آدم اونی نخواهد بود که تو بخوای باقی‌مانده عمر را باهاش قسمت کنی که هیچ، بخواهی راه سلوک را سد کنی
مثل این تصویری‌ که بسیار زیباست
کدو تنبل‌های ردیف شده و زیبا و کنارش سطل‌های زباله بسیار 
و آدمی که بس‌که به هر سازی زدی رقصیده تو می‌مونی توی خجالت که چه‌طوری بذاری بری؟

و ................... خیلی حرف‌هایی که نمی‌شه در این‌جا گفت، بخصوص از وقتی درب وبلاگ به سوی هم‌گان باز گشته
خلاصه که ای زندگی تا کی غریبه‌ای؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...