مفهوم خیلی چیزها عوض شده بود و بیاطلاع از همه اینها همچنان در پی مفاهیم باستانی بودم
از جمله عشق و دلدادگی یا شور انداختن و جمعه
باور کن که هیچ کدام از دیگری کمبها تر نیست و به قائده همگی برایم ارزشمندند
اما ذهن من در گذشتهای معلوم حبس شده
در آرزوهای نوجوانی، در خاطراتی کهنه چنانکه افتد و دانی
با تجربهی اخیری که نشانم داد متعلق به هیچ جفت و جفتبازی نیستم
دریافتم من هنوز دنبال الگوهایی هستم که دیگه در زندگیام کاربردی نداره
تابود جمعه بود و عطر خانواده و یاد سفرهی سپید بیبی و من سعی داشتم هر هفته جمعهای زرینتر از پیشی بسازم
بساط ناهار ظهر جمعه، شیرینی پختن عصر جمعه و موسیقی روز جمعه
با رفتن پریا هیچیک بیرنگ یا فراموش نشدند
جمعه هنوز دوست داشتنی و زیباست
این چندمین جمعهی بعد از رفتن پریاست ؟ نمی دونم
ولی من هر جمعه همچنان شیرینی پختم، باغبانی کردم و جمعه را رسم کردم
امروز هم که به یمن خرید دیروز از صبح مراسم شور ریزان داشتم
دبههای منتظر شور روی میز آشپزخونه داره فحشم می ده که:
تا کی بناست ما رو بخوری؟
و من که به سنت پدری دستم به چیز کم نمیره، متحیر ذل زدم به دبههای شور
یا تکههای به که قراره مربا بشه
با این حساب تقدس جمعه به خودش برمیگرده نه به بیبیجهان
جمعه برای من نه روز آمدن کسیست و نه روز رفتن
اما جمعهاست و دوست داشتنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر