چه زارهاي عاشقانهاي كه نزديم
پرپرهايي كه نشديم براي عشق تا عاقبت هنگامهي كندن دل از عشق رسيد
بعد از هر عشق به نفرت رسيديم و رسيديم چنان كه از عشق دل كنديم
هربار كه عاشق شدیم، چنان از خود بیخود و عنان از کف رفت که از خودمون ماندیم
طی زمان و مکاشفه هی دور شدیم هی دور تا حدی که در جایگاه نفرت و اه نشستیم
زیرا
ما عاشق توهم و تخیل خود از عشق میشیم
از طرف و از آرزوهایی که به انتظار عشق ماندند برای شکوفا شدن
به تعبیر صحیح بازیهای عاشقانه
بعد هم که طرف در قالبما جا نشد کار میکشید به جنگ و جدل و سی همین عشق فاتحهاش خوانده شد
حالا ماییم و حکایت عشق دیگری در زمین که شبیه تمام عشقهای دنیا تا هنگامیست که دردسر آفرین نشده
از وقتی بوی دردسر شروع شد من هم به سمت کندن دل رفتم
تا حدی که یاد چلک مو برتنم راست میکنه
همانجا که دیری عاشقش بودم
مانند آنهایی که رفتند از دلم رفت
از عشق چیزی نمانده بود
جز دردسر
این هم بالاخره تمام شد
بزرگتر از آنیست که در دوربین و نمای نزدیک جا بشه
من هم اصراری برای جاشدن کاملش ندارم
گفتم که بزدلم نه؟
نه که آیکیو از کل مردم ایران میباره و همگی اهل تفکر و توجه
ترسیدم کسی مفهوم کار را رمز گشایی کنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر