تابستونا فکر میکنم ،
فقط تابستون میتونه من و کانون ادراک گرام را سوت کنه به بچگی
زمستون که میشه،
نیاز به شنیدن صدای سوت کتری روی بخاری
بافتنی بافتنهای شبونه از ترس سرما
کنار شومینه و دیدن تیوی یا تماشای برف پشت پنجرهها
نفس کانون ما رو چنان میگیره که تو گویی در همه عمیر از یک تا شانزده سالگی در این جهان زیستم
هر صبح سیستم ریست میشه و داستان از همون پارسالا از نو ادامه پیدا میکنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر