هنگام رخدادي ناميمون، ذهن به كمين ميشينه با هر جنگولك بازي ممكن از زهرش كم يا زياد كنه
اما ناميمون تر از خستگي يا ترس ما انرژي وجود نداره
اون زماني كه را به راه دنبال خونه گشت
م و به خونهي چلك اه گفتم
همونايي كه چهقدرش رو اينجا گفتم
نتيجه ميشه خبري كه امروز گرفتم
خونهام را دزد زد
هر چه قيمتي و قابل حمل بوده را برد
به ناگاه يكه خوردم اما چيزي در اين ميان خوب بود
پس نيفتادم
راهي جاده نشدم
هول هولي ..... هيچ كاري نكردم جز حيرتي عجيب و سنگين
و همه اينها نتيجه انرژي تاريكي است كه در اين مدت روي اون خونه گذاشتم و يادم رفت بگم
ديگه قصد تغيير و تعويض ندارم
زيرا برنامههاي زندگي را عوض كردم و چلك هميشه خونهي ييلاقي من و دخترها خواهد موند
با اين برنامهي سنگيني كه براي دههي نوين دارم نه گمانم بيش از اين وقت حضور در فراموشخانه داشته باشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر