این کار فعلیست
دیروز گذشت و تمام شد
من در امروزم
از بیست سال دویدن دنبال اوهام و فرا ورا هیچ شاهدی جز درونم نیست
منی که بسیار تغییر کرده و نمیتونه در هیچ گذشتهای جا بمونه
دیروز تولد برادر کوچیکه بود
از صبح براش پای سیب آماده کردم، شب همراه هدیه و حضرت خانم والده رفتم طبقهی بالا که شاید سالی یکبار هم نمیرم
کاری ندارم
اما این رفتنها نتیجه تمام اون اوهام کاستانداست
عملکردش در من وهم نبود
بیش از این کاربردی نداشت
اصلاح شدم
بیبغض و کینه سه ساله با تمام دنیا به صلح رسیدم
همه را بخشیدم
در چشمها نگاه میکنم و برادر را محکم درآغوش میفشرم
بیچاره خودش هنوز سه ساله منتظره ببینه بعد از این همه بخشش و بزرگواری چه خوابی براش دیدم؟
باورش نمیشه از وسط اون جنگ و خین و خینریزی ملکهی یخ بره زیر آب
الههی مهر بیرون بیاد از آب
در نتیجه همچنان منتظر نشسته ببینه این ساز کی صداش در میآد
و من به سادگی لبخند میزنم و مشغول کاری در اکنون و گوش دادن به ریتم دلنشین انوشیروان خان روحانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر