۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

جمعه‌های خوب فیروزه‌ای







سكوت كوچه‌هاي خاكي كه 
گاه با صداي الاغ سفيد حاج اكبر دريده مي‌شد كه فرياد مي‌زد: 
 آي نمكي... نون خشكي
یا آب فروش محلی
يا  هياهوي شوق يك گل 
 در هنگام بازي 



يا 
عطر قورمه سبزي خورده شده و  صداي شستن ديگ‌هاي مسي
 كنار حياط خونه
  مانده‌هاي خاكستر در اجاق كنار باغچه
حتا گلدان گل كاغذي بي‌بي، یا شمعدانی‌های
 كنار پنجره
 ماهي‌هاي قرمز و سياه حوض آبي
عطر اسپندي كه در  محل از اين خانه به آن خانه سر می‌کشید
 تخت چوبي زير درخت مو 
در يك عصر خوش تابستان
 و آجرهاي نم‌زده
يا آسمان فيروزه‌اي را 
همه‌ي زيبايي‌هاي رفته و جا مانده را چه‌طور رسم كنم كه بر سپيدي بومم جاوادنه گردند؟
آيا باز مرا شاد خواهند ساخت؟
هرگز
  من كودك و دنيا آسماني فيروزه‌اي و يك دست داشت
 که خطي بر خود نداشت
نه اكنون 
ميان اين همه هياهو و باورهاي زشت  از اطراف دنياي‌مان؟


فقط یک متن جمعه و یادواره‌ی بی‌بی بود
لطفا نه جدی بگیرید
و نه به من








گرنه این جهان تا پایان برایم
 هزاران قشنگ نادیده
راه‌های نرفته‌ی بسیار
و شوق‌های نجسته‌ی فراوان 
مرا هبه خواهد کرد


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...