خوبيه حضور آدمها در زندگي ما، چه از دور يا نزديك همين بس كه آينهوار تو را به خودت باز ميتابانند
میتونی بری و در غار زندگی کنی و هر صبح نان تازهای به افتخار خودت به تنور بچسبانی و چاشت روزانه را با افتخارات خود آغاز کردن
اما در جمع هیچ از این خبرها نیست
تو باید مدام مراقب اعمال و رفتارت باشی
نمیشه همینطور فلهای بری و مردم را برنجانی و احساس کنی
دنیا همچنان زیبا و امن است
اما از یک چیز هم نمیشه غافل شد
امن حریم
یعنی زمانی دور من بودم و بیخیالی و راه به راه کاشت هزار بذر سوء تفاهم
بعد ناله میکردم : چرا مردا انقدر بدن؟ چرا همه میخوان یه انگشتی به آدم برسونن یا
مرتیکهی بیشخصیت به چه حقی دربارهی رنگ اتاق خوابش با من حرف زد
بیشعور احمق عوضی
و باعث همهی اینها من بودم که برام تفاوت نداشت طرف مقابل مرده؟ زنه؟ بچه یا پیر و رو موت
با همه فقط خودم بودم بی پرده پوشی
اونهام خودشون رو مینمایاندند بیپرده پوشی
اما از خودم من تا خودم اونها او و و و ه خروارها فاصله بود
از هنگامی هم که تصمیم گرفتم خودم رو جمع کنم
شدم برج زهرمار و همه ازم در میرفتن
میدونم تعادل خوب چیزیست
ولی از بخت بلندم معاشرینم اکثر از اولادان ذکور آدم و مام همچین ریز ریز رفتیم زیر جلد عقاب
و هیچ گلایهای نیست اگر همه
یعنی همهی همه و حتا تو و اون یکی پشت سریت و اینا
فکر کنند یا از دماغ فیل سقوط کردم
یا آدم عوضی و خودپرستیام
یا عصبی و تند خو
چند هفته پیش با غیض به دختر بزرگه پریدم که:
مادر جان این چه وضع حرف زدن پای تلفن با کشی که داری بهش پول میدی و معامله میکنی؟
پاسخ رسید: مامان این یه بچه است
از غیب ندا برخاست که ای بیخبر همین تخمه جن فردا میشه بلای جون کل خانواده
بعد هم وقت معامله کسی با کسی شوخی نمیکنه داری ماشین میخری نه درشکه باید بتونی گوشش رو بگیری ببری معاینه زیر و رو یا نه آخرش دیگه با این همه بگو و بخند روت نخواهد شد؟
بعد هم برات بشمرم چندتا از همین بچهها تا یه ذره بهشون احترام گذاشتم و برام حرف زدن
فرداش از دیوار اعصابم رفتن بالا؟
خلاصه که هر موجود دو پایی که در قفس باشه، تهش میشه دینامیت سیار
و ایران قفسی به بزرگی یک کشور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر