اين چه حكايتيست بين ما جماعت ايراني؟
شوهر خالهي مهربان و دوست داشتني ما را ترك كرد
شرمنده ولي من حتا در اين مراسم خواهر و برادرم هم شركت نكردم
از مراسم سوگواري در ايران بيزارم. نه از باب رفتن عزيز و ماتمش
از باب قيامتي كه به راه ميافته و تا ماهها روزگار خوش ندارم

يك بابت اينكه از دور و نزديك دوست و دشمن همه هستند و چنان با وقاحت از خودشون داستان سرايي ميكنند كه تو گويي از اين پس بي متوفا روزگارشان نخواهد گذشت
همانها كه شايد سالها نامي از تو نبرده يا مثل من در بدترين و بهترين لحظات زندگي
اثري از ايشان در مسيرم نيست
خب بعد از مرگم ميخوان چه كنند تا وجدانشون آسوده بشه؟
سي همين هزار ساله براي كسي جز يكبار و در مجلس ختم نميرم تا اونها اصلا براي من نيان
بعد
بنا به همان تجربهي كوتاهي كه از مرگ داشتم،
در ذهنم فرو نميره كسي بعد از خروج روح باز تعلق خاطري داره و حيرون و سرگردون متعلقات، آواره ميشه
يا حتا اينكه دربارهي متوفاي اخير شنيده شد:
رفت پيش پسرش علي. ديگه علي تنها نيست. علي امشب مهمون داره و....... اينا
فقط يك چيز ميگم
وقتي با يك آلزايمر ساده طرف حتا بچهي خودش را نميشناسه
چهطور بعد از تعظيل شدن مغز و اطلاعاتش روح همچنان دلتنگ اولاد و مالش باشه؟
تهش فقط یک چیز میمونه
کسی از ته دل ازت راضی بود؟
به کسی بد نکردی؟
آدم خوبی بودی؟
در مدت کوتاهی هم همه فراموش خواهد شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر